مست کردن


    muddle
    inebriate
    intoxicate

مترادف ها

souse (فعل)
حمله کردن، مست کردن، انداختن، بطور کامل پوشاندن، به سختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن

befuddle (فعل)
گیج کردن، مست کردن، سرمست کردن

lush (فعل)
مست کردن

booze (فعل)
مست کردن

tipple (فعل)
مست کردن، میگساری کردن، دائم الخمر بودن، همیشه نوشیدن

intoxicate (فعل)
مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن

besot (فعل)
گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن

inebriate (فعل)
مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن

sot (فعل)
مست کردن، احمق کردن

پیشنهاد کاربران

شور افکندن شراب در مغز ؛ هیجان و نشاط آوردن. مستی پدید آوردن :
چوبرداشت بهرام جام بلور
به مغزش نبید اندرافکند شور.
فردوسی.
از دست دادن هوشیاری . باعث اینکه رفتارت غیر قابل کنترل شود