مساعد

/mosA~ed/

    favorable
    friendly
    suitable
    benign
    benignant
    easy
    prosperous
    ripe
    favourable

فارسی به انگلیسی

مساعد از نظر خدایان و نیروهای اسمانی
propitious

مساعد بودن
approve, suit

مترادف ها

adjutant (صفت)
مساعد

favorable (صفت)
مناسب، مساعد، مطلوب

conducive (صفت)
مساعد، سودمند، منجر شونده، موجب شونده

friendly (صفت)
مساعد، مهربان، دوستانه، خودمانی، تعاونی

propitious (صفت)
مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن

auspicious (صفت)
مساعد، خوشایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار

fortunate (صفت)
خوب، مساعد، خوشحال، فرخ، خوشبخت، خوش شانس

large-hearted (صفت)
مساعد، سخاوتمند، بخشنده، همدرد، نظر بلند

پیشنهاد کاربران

یاور :
وعوائد عوارف لا یتنکر معروفها ووفود فوائد لا یتصَدَّعُ تألیفها ومساعی مساعد لا ینقص معروفها ولا ینفض مسوقها، وسعادة بالخلافة التی عدق إلیه أمرها وأوضح سرها، وملأ سرائرها وسریرها
رسالة تودّد، القاضی الفاضل
مساعد. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مسعد. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مسعد شود.
مساعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . یار و یاور. یاری ده. یارمند. کمک کننده. کمک دهنده. || سازوار. موافق :
...
[مشاهده متن کامل]

عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.
فرخی.
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز.
فرخی.
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.
منوچهری.
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
مساعد تو به هر جایگاه بخت جوان
متابع تو به هر شغل دولت برنا.
مسعودسعد.
یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامن کشی.
نظامی.
- عمل یا کار مساعد ؛ کاری که بدون کوشش وسعی به خوبی و آسانی پیش رود. ( ناظم الاطباء ) .
- مساعد شدن ؛ موافق شدن. موافق آمدن. سازگار شدن :
امّید آنکه روزی خواند ملک به پیشم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری.
منوچهری.
آن را که روزگار مساعد شده ست
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
ناصرخسرو.
هدایت سعادت او را مساعد شد و به حبل ولای سلطان اعتصام یافت. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 374 ) .
- نامساعد ؛ ناموافق. ناسازوار. رجوع به نامساعد در ردیف خود شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

رو براه=رو به راه
حالش مساعد است=حالش رو براه است
واژه مساعد
معادل ابجد 175
تعداد حروف 5
تلفظ mosā'ed
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ عِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی mosA'ed
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
متعادل، نرمال
مناسب، خوب،