مزین

/mozayyan/

    adorned
    decorated
    appoint

فارسی به انگلیسی

مزین به پر
plumy

مزین به لباس
clad

مزین بودن
trimness

مزین بیش از حد
ornate

مزین سازی
embellishment, ornamentation

مزین کردن
adorn, beautify, drape, embellish, figure, garnish, grace, invest

مترادف ها

clad (صفت)
ملبس، مزین

ornate (صفت)
مزین، پر اب و تاب، بیش ازحد اراسته

پیشنهاد کاربران

پیرایه آرایه و آراسته نمودند نوشته ای را که به عروس وداماد میمانست.
وهم چنانکه داماد و عروس را آرایش و پیرایش و آراستش می نمایند.
مزین و موشح:آرایه و پیرایه .
بَزَک و دَستِه؛دسته=مانند دسته گل.
به کوردی یعنی بزرگ
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. ( سندبادنامه ص 313 ) . هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
|| جلاداده شده. ( ناظم الاطباء ) . || وصف کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || مجازاً به معنی چهره. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تزئین یافته
زینت شده
زیور و زینت
آراسته
در پارسی " زیوردار ، فرخار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.