مزاج

/mazAj/

    health
    physical constitution
    temperament
    temper
    caprice
    physicall constitution

فارسی به انگلیسی

مزاج شریف چطور است

مزاج گو
obsequious, obsequious person, flatterer

مزاج گویی
obsequiousness, flattery

مترادف ها

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

temper (اسم)
خوی، طبع، خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، قلق

temperament (اسم)
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت

health (اسم)
بهبودی، مزاج، حال، سلامت، سلامتی، تندرستی

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

blood (اسم)
نسبت، خون، نژاد، مزاج، نیرو

condition of health (اسم)
مزاج

posture (اسم)
وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

organism (اسم)
مزاج، اندامگان، ترکیب موجود زنده

پیشنهاد کاربران

مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) . آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . ج ، اَمزاج و اَمزجه. آمیز. ( زمخشری ) . امتزاج. آمیغ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آمیختگی. قطاب. ( منتهی الارب ) . || ( اِ ) مزاج الشراب ؛ آنچه به وی آمیزند شراب را. ( منتهی الارب ) . آنچه بدان شراب را آمیزند :
...
[مشاهده متن کامل]

آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.
ناصرخسرو.
- قلیل المزاج ؛ کم قوت و اندک نیرو : و یسقیه شراباً قلیل المزاج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || ( اصطلاح پزشکی ) کیفیتی است که از تفاعل کیفیات متضاده موجود در عناصر حادث می شود. ( بحر الجواهر ) . و نیز رجوع به حکمت الاشراق ص 198 و ص 199 شود.
اجتماع عناصر اربعه بعضی با بعضی دیگر بر وجهی که آن اجسام تفاعلی کنند بواسطه کیفیات متضاده تا حدی که حاصل شود از ایشان کیفیتی متوسط متشابه در جمیع اجزاء. ( قطب الدین شیرازی به نقل در فرهنگ علوم عقلی ) . کیفیتی است که از تأثیر کیفیات عناصر اربعه در بدن آدمی پدید آید� : و اگر دو کیفیت با یکدیگر باز کوشند و هر یک اندر گوهر یکدیگر اثر کنند و گوهر هر دو از حال بگردد آن رااستحالت گویند و بدین استحالت قوت هر دو شکسته شود و کیفیتی میانه پدید آید آن را مزاج گویند. . . چهار کیفیت که ارکان است یکی گرم است و دوم سرد و سیم خشک وچهارم تر و. . . مزاج نه است یکی معتدل و چهار مفرد و چهار مرکب. . . هر اندامی از اندامهای یکسان ( مانند پوست و استخوان و عصب ) را مزاجی واعتدالی خاصه است. . . �. ( ذخیره خوارزمشاهی چ انجمن آثار ملی ص 47 و 48 ) . مزاج هر اندامی یعنی آمیزش هر اندامی از گونه دیگری است و کیفیت هر اندامی و گرانی و سبکی و. . . سختی هر یک از گونه دیگر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
- مزاج اَتم ؛ اکمل مزاجات است که در جمادات نزدیک به نفس نباتی است و در نباتات نزدیک به نفس حیوانی است و گاه از مزاج اتم ، مزاج معتدل را خواهند. ( قبسات ص 43 ) . و رجوع به کتاب شفا ج 1 ص 443 شود. ( از فرهنگ علوم عقلی ) .
- مزاج اشرف ؛ همان مزاج اتم است و مزاج انسان را نیز اشرف گویند که پذیره تمام معارف و کمالات الهی است. ( مجموعه دوم مصنفات ص 220، نقل از فرهنگ علوم عقلی ) .
- مزاج اول ؛ کیفیات اصلی عناصر اربعه ( برودت ، حرارت یبوست و رطوبت ) میباشد در مقابل مزاج ثانی که کیفیات حاصله از امتزاج و ترکیب اجزاء عناصر است. ( شفا ج 1 ص 379 از فرهنگ علوم عقلی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) . آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . ج ، اَمزاج و اَمزجه. آمیز. ( زمخشری ) . امتزاج. آمیغ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آمیختگی. قطاب. ( منتهی الارب ) . || ( اِ ) مزاج الشراب ؛ آنچه به وی آمیزند شراب را. ( منتهی الارب ) . آنچه بدان شراب را آمیزند :
...
[مشاهده متن کامل]

آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.
منبع. لغت نامه دهخدا

دِما = مزاج و طبیعت
مونه
این واژه با یک دگرگونی معنایی از زبان پارسی باستان وارد زبان عربی شد
تا زمان ساسانیان ما واژه ی مزه رو مزاگ می گفتیم ک این واژه به عربی شد و تازی ها اون رو مزاج گفتن
این ب کنار معنای این واژه مزه هست ولی در عربی شد سرشت و خوی و . . .
سرشت طبیعت حالت وضعیت
humor
فرنهش