مرکز

/markaz/

    centre
    headquarters
    head office
    place
    point
    core
    heart
    capital
    center
    centri-
    centro-
    epicenter
    hub
    midpoint
    navel
    seat
    station
    head - office
    principal seat
    crossroad

فارسی به انگلیسی

مرکز احساسات وعواطف
heart

مرکز اسناد و پرونده ها
archive

مرکز اصلی
nucleus

مرکز بخش
county seat

مرکز تجارتی
mart

مرکز تلفن
exchange

مرکز تهاتر
clearinghouse

مرکز توجه
focus

مرکز توجه کردن
spotlight

مرکز توفان
storm center

مرکز ثقل
center of gravity

مرکز جو
centripetal

مرکز چرخند
storm center

مرکز خرید
mall

مرکز دادوستد
town

مرکز داغ
hot spot

مرکز دزدان
den

مرکز رادیو
station

مرکز زمین لرزه
epicenter

مرکز سکون در چرخ گردنده
dead center

مترادف ها

heart (اسم)
جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت

base (اسم)
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

focus (اسم)
قطب، مرکز، کانون، فاصله کانونی، مرکز توجه، کانون عدسی، نقطه تقاطع

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

middle (اسم)
میان، مرکز، میانه، کمر

center (اسم)
میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

پیشنهاد کاربران

واژه ی پارسی ایرانی مرکز
( واژگان پارسی رو ارزون نفروشین به واژگان بیگانه ی عربی، ترکی و . . . و سعی کنید پس بگیریم! )
مرکز
مرکز = میانوَر ( میان ور ) = آنچه که از هر ور یا سمت در میانه استکان ( مقرر ) شده است
مرکز = مینور ( minor ) = مثل رنجور = رنج دیده شده که برای مینور میشود میان دیده شده وسط یا مرکز مینور شهر = مرکز شهر و. . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

مرکز = بینور
البته قلب همان قلوه بوده که با تبدیل و به ب قلب شده یعنی آنچه در مرکز یا درون است. قلب شهر = مرکز شهر
تمرکز = ایشنگ = ایش انگ ( ایش = خواست و ارزو انگ = جمع ) => روی خواسته و فکری تجمع فکری داشتن / هوشنگ = کسی که هوش در او جمع شده ( اصطلاحا باهوش ) پس ایشنگ = تمرکز فکری
زوم = انگبین = انگ بین ( دیدن و بینایی را در نقطه ای انگ ( جمع ) کردن ) با واژه انگوین یه چم شهد یا عسل اشتباه گرفته نشود بهتر است انگوین را شهد گوییم و انگبین را زوم و تمرکز
البته برابر آخرین کاوشات خودم فهمیدم که واژه ext لاتین با واژه گ در زبان فارسی برابری میکند پی میتوان بنویسیم گبین یعنی دیدن بیشتر و گسترش یافته تر به نمونه های زیر دقت کنید.
گستر = گ استر = گ ( ؟؟؟؟ ) استر ( شده / هستی ) می شود هستی و زندگانی بیشتر و بزرگتر دادن.
گشتن = گ اَشتن = گ هستی = تبدیل و تغییر بزرگ دادن
گُسَست = گُ سَست = بسیار سُست شده
گریختن = گ ریختن ( بن مضارع آن ریز می شود و در ریزش یعنی فرار و حرکت ناگهانی ) پس گریختن = بسیار فرار کردن
گزاریدن = گ زاریدن = بسیار از خود برامدگی و التهاب نشان دادن که اشاره به التهاب زبانی دارد. گزارش زبانی
گستاخ = گُست تاخ = extra takhtan = بسیار تاختن = بسیار تازیدن = کنایه از جسور و نترس بودن
گزاف = گ ازاف = گضافه = انچه که بسیار اضافه باشد. کنایه از بیهوده ( بیسوده بوده که بعدها بیهوده شده البته واژه بیخود همان بیهود است چرا که خدا در گذشته هودا گفته میشده یعنی آنچه که در درون توست ) و یهودا همان یا هودا یا یا خدای امروزی ایرانیست.
گفتن = گ اُفتن = بسیار اُفت شده = و اُفت در افتادن همان پتادن بوده و پتادن را در پِتی / پتیاره / باتلاق = پِتلاق و . . . داشتیم یعنی کوچک یا فرو رفته ( به واژه پتیاره بنگرید ) پس گفت = بسیار فرو کردن / بسیار کوچک کردن = از اینرو به چشم خوردن کسی ، اُفت خوردن گفتند ؛ یعنی خار و کوچک و فرومایه شده

مرکز:فارسی است، مانند مِرک ( آرنج زدن روی بالش ) .
کارواژه یِ {هاختَن} را در پارسی داریم به چَمِ {هدایت کردن، سوق دادن} و با بُنِ کنونیِ {هاز} که برای واژه سازی برای واژه {مَرکَز} درخور است.
از پیشوند هایی باید به کار برد که نِشانگرِ {به درون، به داخل} باشند که پیشوند هایِ {در، اندر} یا در فِتاد ( =مورد ) های ویژه، پیشوندِ {نِ} را داریم.
...
[مشاهده متن کامل]

با بِکار بردن از پیشوند هایِ {در/اندر/نِ} به همراهِ {هاز}، واژگانِ {دَرهاز، اندرهاز، نِهاز} ساخته میشوند.
امروزه بیشترِ کاربردِ پیشوندِ {نِ}، {به پایین، پایین} است ولی در اوستایی، این پیشوند به چَمِ {در؛درون} نیز بوده است، پس شایسته است از این پیشوند نیز برایِ واژه سازی برای نِشانِش ( =اشاره ) به {درون}، بهره ببریم.
افزودنی:این واژه سازی بیشتر برایِ دانِش هایی همچون ریاضی بود، که چندین بار به آنها گفته شده است که از واژه {میانه/میان} به جایِ {مرکز} بکار ببرید، ولی این کار را نکردند. امیدواریم که پیشنهاد های دیگر و نو را بپذیرند تا کم کم بِرَواگ ( =رایج ) شود.
بِدرود!

سلیم
مرکز: هسته
مرکزmarkaz
معنی
۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.
۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.
۳. محل؛ مکان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.
⟨ مرکز ثقل: ( فیزیک )
۱. گرانیگاه.
۲. جایگاه اصلی چیزی.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف
۱. بین، میان، میانه، وسط
۲. پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل
۳. محور
۴. کانون
۵. قلب
برابر پارسی
کانون، کیان، میا نگاه، نافه، ونسار، وندسار
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش

کُیان= مرکز= هسته، ریشه، خانواده، دل، نهاد، پای تخت، فرنشین، کانون، میان، میان گاه، میانه، نافه، ناوند، مید، میدیو، mide، میانتم، ناوین، کنتن، کنتار، center، centre ، کندار
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) .
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
#آسانیک گری

‏میانتُم = مرکز
{میانتُم: میان پسوند �تُم� ( این پسوند یک پسوند پهلوی و به چم � - ترین� است ) . رویهمرفته می شود میانترین، میانترین جا و . . . }
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
دوستان عزیز
به جای اینکه بگوید مرکز خرید بگویید:میان گاه خرید یا ناوین خرید

مرکز عربی است
و ایرانی آن میشود
پارسی. . . . . میان
کردی ( کرمانج ) . . . . . ناوین یا ناو
کردی ( لکی ) . . . . ناو
کردی ( سورانی ) ناو
کردی ( جنوبی ) ناو
این واژه تازی است
و کُردی آن میشود ناو یا ناوین
که بهتر است به جای مرکز استفاده شود اصل ایرانیم هستش
هسته، دل، نهاد
مرکز
یکی از برابرهای این واژه در انگلیسی centre یا center است که هم ریشه با واژه ی :
کَندار یا کَنتار پارسی برگرفته از کارواژه ی کَندن یا کَنتن
در آغاز به مینه ی شهر به کار میرفته چون برای ساخت شهر زمین را میکندند ، نمونه :
...
[مشاهده متن کامل]

سَمَرکَند ( سمرقند ) ، تاشکند ، کندهار ( قندهار ) و کَن و . . .
و سپس به آرِش ِ مرکز

ناوند . ناف
میانگاه
کانون
در اوستا " مید ، میدیو " که در واژه های میدیوماه ، میدیو زرم ، میدیو شم و میدیارم دیده می شود و معنای آنها به ترتیب : میانه ماه یا چهاردم ماه ، میانه بهار ، میانه تابستان و میانه زمستان می باشد .
میدها = مراکز
میدبرید = مرکز پست
میدهای رزمی = مراکز نظامی
Centre
این واژه در زبان های ایران ناوند آمده است و در گویش های کردی همچنان به همین معنی به کار می رود. از ریشه ناو یا نافه که سوراخ شکم در "مرکز" بدن را گویند. ریشه شناسی واژه در زبان های هند و اروپایی معنی خانواده و ریشه و هسته را می رساند که احتمالا معنی نخستین آن همان پیوند زناشویی و آبستنی است که همچنان نیز در زبان های اروپایی به همین چم است و در پارسی در واژگان نواده و نبیره این بخش از معنی نگه داشته شده است. همریش با واژه nuptial انگلیسی و nuptiae , nubere لاتین. شایان یادآوری ست که واژه لاتین Nuptiae در دوران اسلامی به صورت واژه نطفه به پارسی باز می گردد.
...
[مشاهده متن کامل]

مرکزی = ناوندی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)