مرض

/maraz/

    complaint
    disease
    ill
    illness
    malady
    condition

فارسی به انگلیسی

مرض شناس
pathologist

مرض شناسی
pathologist, pathology

مرض قند
diabetes, diabetes mellitus

مرض مسری
epidemic

مترادف ها

illness (اسم)
سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت

sickness (اسم)
سقم، خستگی، مرض، بیماری، عارضه کسالت

disease (اسم)
علت، مرض، ناخوشی

malady (اسم)
مرض، ناخوشی، بیماری، فاسد شدگی

پیشنهاد کاربران

مرض. [ م َ رَ / م َ ] ( ع مص ) بیمار شدن و پراکنده و مضطرب خاطر گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بیمار شدن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) . || سست نظر شدن چشم از کثرت نگاهبانی های مختلفه. ( آنندراج ) . بیمار شدن و سست نظر شدن چشم. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . سست و ضعیف گشتن چشم از جد و جهد بسیار. ( از ناظم الاطباء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

مرض. [ م َ رَ / م َ ] ( ع اِ ) بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و درستگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بیماری. ( غیاث ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) . ج ، اَمراض. صاحب منتهی الارب گوید به فتح اول بیماری مخصوص قلب و دل ، و به فتح اول و نیز به فتح اول و دوم یعنی در مورد شک و نفاق و سستی و ظلمت و نقصان است. ( ازمنتهی الارب ) . آنچه عارض بدن می گردد و آن را از اعتدال خاص خود خارج می سازد. ( از تعریفات جرجانی ) . خلاف صحت که به معنی تندرستی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . داء. درد. ناخوشی. نالانی. ناچاقی. ناتندرستی. تغییرصحت. اضطراب مزاج. ناسازی. سقم. خستگی. سام. آزار. رنجوری. رنج. علت. مقابل عرض. مقابل صحت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : فی قلوبهم مرض فزادهم اﷲ مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون. ( قرآن 10/2 ) .
هل تا مرض کشند ز خوانهای بدگوار
کارزانیان لذت سلوی و من نیند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 175 ) .
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند به روی وی آهنگر آینه.
خاقانی.
اگر خواستی میان صحت و مرض جمع کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ) .
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است و دفع مرض.
سعدی.
مرض اگر چه هایل بود دلالت کلی بر هلاک نکند. ( گلستان سعدی ) . یکی از ملوک را مرضی هایل بود. ( گلستان سعدی ) .
در مرض عشق نباشد طبیب.
خواجو.
بشنو این نکته را که بی غرض است
اشتها نیست بلکه این مرض است.
بهائی ( از امثال و حکم دهخدا ) .
- مرض اصلی ؛ بیماری طبیعی. ( ناظم الاطباء ) .
- مرض بُحرانی ؛ بیماریی است که بسبب انتقال در بحران عارض گردد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) .
- مرض جبلی ؛ بیماری طبیعی. ( ناظم الاطباء ) .
- مرض جزئی ؛ بیماریی باشد که علاج آن آسان بود در مقابل مرض کلی. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) .
- مرض حاد ؛ مرض شدید. بیماری سخت.
منبع. لغت نامه دهخدا

مرض : شک / بلاتکلیف
اصطلا حه مرض دمت چیست
دچار مرضی بودن
مَرَض
واژه ای پارسی و اَرَبیده ی : مَرگ است .
در دستور ِ واژه سازی اربی از آن واژه هایی برساخته اند :
مَریض، تَمارُض، اَمراض. . .
ناخوشی