مرصع

/morassa~/

    studded with jewels
    damascene
    inlaid
    studded (or inlaid) with jewels

فارسی به انگلیسی

مرصع کردن
bejewel, inlay

مترادف ها

carbuncled (صفت)
مزین به یاقوت قرمز، مرصع، دمل دار

پیشنهاد کاربران

در حکمت نگارگری و صورتگری قوانین نگارش حروف، سه مدل ( ث س ص ) داریم.
( ث ) ؛ حکمت نگارگری حرف ث با سه نقطه برای مفاهیمی که در آن تَعَدُّد کِثْرَت وجود داشته باشد مثل ثانیه ثواب ثروت و . . .

...
[مشاهده متن کامل]

( ص ) ؛ حکمت نگارگری حرف ص برای مفاهیمی که باید دارای پیرامون و محدوده باشد مثل صحبت نصیحت صبح و. . .
( س ) ؛ حکمت نگارگری حرف س با سه دندانه برای مفاهیم باز و قابل مشاهده و قابل محاسبه و قابل اندازه گیری و در عین حال چالش برانگیز جهت بررسی و باز نمودن یک مسیله و پرداختن به آن مسیله می باشد. درس سوال سال سبد سرعت سعی ساعت و. . .
مُرَصَّع ؛ این کلیدواژه بر وزن مُفَعَّل مثل کلمه ی ملبس مرتب مکلف معلَّم مُربع می باشد
اگر وزن مُفَعَّل را با شرایطی که ایجاد می کند برای کلمه ی مُعَلَّم توضیح بدهیم بدینصورت خواهد بود.
فرق بین "مُعَلِّم" و "مُعَلَّم" به این صورت است:
- "مُعَلِّم" به کسی گفته می شود که تعلیم می دهد یا تدریس می کند. به عبارت دیگر، معلم شخصی است که دانش و معلومات خود را به دیگران منتقل می کند.
- "مُعَلَّم" به کسی گفته می شود که آموزش دیده یا تعلیم یافته است. به عبارت دیگر، مُعَلَّم دانش آموز یا شاگردی است که از معلم یاد می گیرد.
فلذا کلیدواژه ی مُرَصَّع بر وزن مُفَعَّل مثل کلمه ی مُربع که مفهوم بُعد و ابعاد را در خود دارد دارای یک مفهوم صعودی و برجسته از انجام کاری بر روی آن با یک محدوده ای از صرف زمان در چیزی را می رساند.
با یک تعریف دیگر ؛
هر چیز مستعد که در یک بازه ی زمانی محدود ولی طولانی و با سعی و تلاش زیاد بر روی آن وقت گذاشته شده است تا یک محصول برجسته و زیبا و تزیین شده و باکیفیت صعودی و مصاعد تولید شود.

محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. ( سندبادنامه ص 313 ) . هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
|| جلاداده شده. ( ناظم الاطباء ) . || وصف کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || مجازاً به معنی چهره. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

جواهر نگار. [ ج َ هَِ ن ِ ] ( ص مرکب ) جواهرنشان . مرصعبجواهر. که در آن گوهرها نشانده باشند : همه زین زرین یاقوت کارکفل پوشهای جواهرنگار. نظامی .
مرصع : آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان
مرصع : /morassae/ مرصع ( عربی ) 1 - آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2 - ( در ادبیات ) ویژگی شعری که آرایه ی ترصیع در آن به کار رفته باشد؛ 3 - ( در خوش نویسی ) یکی از انواع خطوط عربی.
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
او هم از نسل شغال ماده زاد
در خم مالی و جاهی در فتاد
مولانا
مرصع پلو یا شیرین پلو در غذاها
مرصع
الماس نشان
اراسته کردن