رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
رفع: زدایش، برگرفتن، برداشتن
رفع ابهام: زدایش، پیچیدگی، از میان بردن
رفع اتهام: چَفته زدایی
رفع اشتباه: لغز زدایی
رفع تکلیف: انجام سرسری
رفع کردن: زدودن، برکشیدن
رفع مزاحمت: زدایشِ زیان رسانی
رفع مشکل: گره گشایی، چاره گشایی، چاره جویی
رفع و رجوع کردن: سر و سامان دادن
رفع ابهام: زدایش، پیچیدگی، از میان بردن
رفع اتهام: چَفته زدایی
رفع اشتباه: لغز زدایی
رفع تکلیف: انجام سرسری
رفع کردن: زدودن، برکشیدن
رفع مزاحمت: زدایشِ زیان رسانی
رفع مشکل: گره گشایی، چاره گشایی، چاره جویی
رفع و رجوع کردن: سر و سامان دادن