" یادش . یاد ":مذاکره.
برابرپارسیِ واژه یِ " Unterredung " ( آلمانی ) واژه یِ " هَمپُرسَکیه : hampursakih " ( پارسیِ میانه ) است که برابر با " همپُرسگی" ( زبان پارسیِ نو ) است. ( در این باره به زیرواژه یِ " گی" در همین تارنما بروید و پیامِ من را بخوانید. )
... [مشاهده متن کامل]
" Unterredung " به چمِ " گفتگو، مباحثه، بحث، مذاکره " است.
در این باره از واژه " همپُرسیدن/همپُرس - " واژگانِ زیبایِ دیگری نیز می توان یافت.
. . . . .
پَسگشت : رویبرگ 278 از نبیگ " بخشِ سوم - پارسیِ میانه" ( کارل زالمان )
مذاکره ؛ ذکر ، تذکر ، ذکور ، مذکر ، ذکاوت ، تذکیه
اگر مسیر ایجاد این کلمه را دنبال کنیم بدینصورت قابل تبیین خواهد بود ؛
همزمان چهار مفهوم سختی و ساختن و سخاوت و شاخص با تعاریفی از قبیل ؛ سخت شدن و ساخته شدن و سخاوت داشتن و شاخص شدن و ثقیل بودن و ساق کشیدن و ساقی شدن و سقایت در کلیدواژه ی مذاکره قابل مشاهده است.
... [مشاهده متن کامل]
ذک ذاک ذیک
زک زاک زیک
زگ زاگ زیگ
زغ زاغ زیغ
سخ ساخ سیخ
( ذغال ثقیل سختی ذکور ساقه شاخه شاخص زاگرس )
( زاگرس زاگرست زاگ راست ، راستی و رُستن و سخت شدن ، سخت رست ، ساخت رشد )
گفتشان:مذاکره.
گفتشانها:مذاکرات.
موعود. [ م َ ] ( ع ص ) وعده کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده. || تقدیرشده. ( ناظم الاطباء ) : پس آن که مردنی است می میراند و دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ) . عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ) . چون. . . شرط کردم. . . خطبه بنویسم. . . خطبه موعود این است. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89 ) .
... [مشاهده متن کامل]
- ارض موعود ؛ زمین وعده داده شده.
- || کنایه است از بیت المقدس. فلسطین. کنعان. ( از یادداشت مؤلف ) . و رجوع به فلسطین شود.
- روز موعود ؛ کنایه است از روز قیامت :
قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود.
سعدی.
- مهدی موعود ؛ لقبی از القاب حضرت حجت بن الحسن عسکری ( ع ) . ( از یادداشت مؤلف ) . و رجوع به مهدی شود.
- اجل موعود ؛ مرگ مقدر و مرگ حتمی. ( ناظم الاطباء ) .
|| این کلمه را بعضی ها به معنی دعوت شده یعنی به جای �مدعو� به کار می برند. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز ) .
موعود. [ م َ ] ( ع مص ) وعده کردن. ( آنندراج ) . مصدر به معنی وعده. ( ناظم الاطباء ) . نوید دادن. ( منتهی الارب ) . و رجوع به وعد شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
مذاکره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
گفتگو ( دری )
فراشن farāŝan ( پهلوی: fraŝn )
رایزنی، کنکاش، پالوده، گردآیی، نیوشش، همرایی، آوانگاری، همپویی، همگرش، همرسی
به جای "مذاکره" از واژه زیبا پارسی "گفتگو" بِکار ببریم.
بِدرود!
یادگیری ، به خاطر سپردن
قابل مذاکره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)