مذاکره

/mozAkere/

    conversation
    discussion
    negotiation
    parley
    talk

فارسی به انگلیسی

مذاکره کردن
bargain, controvert, negotiate, parley, treat

مذاکره کننده
negotiator

مترادف ها

talk (اسم)
حرف، گفتگو، مکالمه، صحبت، مذاکره، سخن

consultation (اسم)
مشورت، رایزنی، مذاکره، مشاوره، همفکری

debate (اسم)
بهی، مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی

discussion (اسم)
بهی، مباحثه، مناظره، بررسی، گفتگو، مذاکره، بحی و جدل

parley (اسم)
گفتگو، مذاکره، مذاکره درباره صلح موقت، گفتگوی دو نفری

conference (اسم)
گفتگو، محاوره، مذاکره، مشاوره، کنگاش، همرایزنی، مفاوضه

colloquy (اسم)
گفتگو، محاوره، صحبت، مذاکره

negotiation (اسم)
مذاکره

interview (اسم)
مذاکره، مصاحبه کردن، دیدار مصاحبه

پیشنهاد کاربران

" یادش . یاد ":مذاکره.
برابرپارسیِ واژه یِ " Unterredung " ( آلمانی ) واژه یِ " هَمپُرسَکیه : hampursakih " ( پارسیِ میانه ) است که برابر با " همپُرسگی" ( زبان پارسیِ نو ) است. ( در این باره به زیرواژه یِ " گی" در همین تارنما بروید و پیامِ من را بخوانید. )
...
[مشاهده متن کامل]

" Unterredung " به چمِ " گفتگو، مباحثه، بحث، مذاکره " است.
در این باره از واژه " همپُرسیدن/همپُرس - " واژگانِ زیبایِ دیگری نیز می توان یافت.
. . . . .
پَسگشت : رویبرگ 278 از نبیگ " بخشِ سوم - پارسیِ میانه" ( کارل زالمان )

مذاکره ؛ ذکر ، تذکر ، ذکور ، مذکر ، ذکاوت ، تذکیه
اگر مسیر ایجاد این کلمه را دنبال کنیم بدینصورت قابل تبیین خواهد بود ؛
همزمان چهار مفهوم سختی و ساختن و سخاوت و شاخص با تعاریفی از قبیل ؛ سخت شدن و ساخته شدن و سخاوت داشتن و شاخص شدن و ثقیل بودن و ساق کشیدن و ساقی شدن و سقایت در کلیدواژه ی مذاکره قابل مشاهده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ذک ذاک ذیک
زک زاک زیک
زگ زاگ زیگ
زغ زاغ زیغ
سخ ساخ سیخ
( ذغال ثقیل سختی ذکور ساقه شاخه شاخص زاگرس )
( زاگرس زاگرست زاگ راست ، راستی و رُستن و سخت شدن ، سخت رست ، ساخت رشد )

گفتشان:مذاکره.
گفتشانها:مذاکرات.
موعود. [ م َ ] ( ع ص ) وعده کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده. || تقدیرشده. ( ناظم الاطباء ) : پس آن که مردنی است می میراند و دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ) . عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ) . چون. . . شرط کردم. . . خطبه بنویسم. . . خطبه موعود این است. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- ارض موعود ؛ زمین وعده داده شده.
- || کنایه است از بیت المقدس. فلسطین. کنعان. ( از یادداشت مؤلف ) . و رجوع به فلسطین شود.
- روز موعود ؛ کنایه است از روز قیامت :
قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود.
سعدی.
- مهدی موعود ؛ لقبی از القاب حضرت حجت بن الحسن عسکری ( ع ) . ( از یادداشت مؤلف ) . و رجوع به مهدی شود.
- اجل موعود ؛ مرگ مقدر و مرگ حتمی. ( ناظم الاطباء ) .
|| این کلمه را بعضی ها به معنی دعوت شده یعنی به جای �مدعو� به کار می برند. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز ) .
موعود. [ م َ ] ( ع مص ) وعده کردن. ( آنندراج ) . مصدر به معنی وعده. ( ناظم الاطباء ) . نوید دادن. ( منتهی الارب ) . و رجوع به وعد شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
مذاکرهمذاکرهمذاکرهمذاکره
مذاکره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
گفتگو ( دری )
فراشن farāŝan ( پهلوی: fraŝn )
رایزنی، کنکاش، پالوده، گردآیی، نیوشش، همرایی، آوانگاری، همپویی، همگرش، همرسی
به جای "مذاکره" از واژه زیبا پارسی "گفتگو" بِکار ببریم.
بِدرود!
یادگیری ، به خاطر سپردن
قابل مذاکره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)