سه سنگ قیمتیِ سرخ رنگ علیِ مذاب ( عین عقیق، لام لعل و یای یاقوت )
۱. عقیق مذاب
۲. لعل مذاب
۳. یاقوت مذاب
۱. از فرهنگ دهخدا:
عقیق مذاب. [ ع َ ق ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک خونین باشد. ( آنندراج ) . || کنایه از می سرخ :
... [مشاهده متن کامل]
هوای مشرق تارتر از سیاه شبه
هوای مغرب رنگین تر از عقیق مذاب. عمعق
عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسد برد از اشک من عقیق مذاب. ادیب صابر ( از آنندراج )
۲. از فرهنگ دهخدا:
لعل مذاب. [ ل َ ل ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است. شراب :
از پی تفریح طبعو زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب.
۳. از فرهنگ دهخدا زیر عنوان واژه یاقوت:
- یاقوت مذاب ؛کنایه از شراب لعلی. ( برهان ) ( آنندراج ) . شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند :
دولت میر قوی باد و تن میر قوی
بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب. فرخی
خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت
همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب. معزی
۱. عقیق مذاب
۲. لعل مذاب
۳. یاقوت مذاب
۱. از فرهنگ دهخدا:
عقیق مذاب. [ ع َ ق ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک خونین باشد. ( آنندراج ) . || کنایه از می سرخ :
... [مشاهده متن کامل]
هوای مشرق تارتر از سیاه شبه
هوای مغرب رنگین تر از عقیق مذاب. عمعق
عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسد برد از اشک من عقیق مذاب. ادیب صابر ( از آنندراج )
۲. از فرهنگ دهخدا:
لعل مذاب. [ ل َ ل ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است. شراب :
از پی تفریح طبعو زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب.
۳. از فرهنگ دهخدا زیر عنوان واژه یاقوت:
- یاقوت مذاب ؛کنایه از شراب لعلی. ( برهان ) ( آنندراج ) . شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند :
دولت میر قوی باد و تن میر قوی
بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب. فرخی
خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت
همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب. معزی
ما در زبان اوستایی واژه ای به نام "چیاه" داریم که امروزه به شیوه "چاییدن" درآمده است و برابر "یخ زدن، سرد شدن زیاد" می باشند.
با بکار بردن از پیشوند "پ" که می تواند واژه "ضد" همان را ساخت همانند "آلودن" و "پالودن" یا "پساختن" و "ساختن" و. . . . .
... [مشاهده متن کامل]
پس "پچاییدن" پادسو ( =ضد ) "چاییدن" است که می شود "خیلی داغ شدن، مذاب شدن" .
پس اگر بن کنونی آن را برداریم ( پَچای ) و پسوند "ه" را بیفزاییم، واژه "پَچایه" بدست می آید که برابر "چیز خیلی داغ، مذاب" می تواند گرفته شود.
پس "مُذاب" برابر "پَچایه" است.
در فرتور ( =عکس ) های زیر پشتوانه ای برای گفته "در زبان اوستایی واژه ای به نام "چیاه" داریم که امروزه به شیوه "چاییدن" در آمده است و برابر "یخ زدن، سرد شدن زیاد" می باشد" فرستادم، اگر میخواهید، میتوانید آن را نگاه کنید.
بدرود!
با بکار بردن از پیشوند "پ" که می تواند واژه "ضد" همان را ساخت همانند "آلودن" و "پالودن" یا "پساختن" و "ساختن" و. . . . .
... [مشاهده متن کامل]
پس "پچاییدن" پادسو ( =ضد ) "چاییدن" است که می شود "خیلی داغ شدن، مذاب شدن" .
پس اگر بن کنونی آن را برداریم ( پَچای ) و پسوند "ه" را بیفزاییم، واژه "پَچایه" بدست می آید که برابر "چیز خیلی داغ، مذاب" می تواند گرفته شود.
پس "مُذاب" برابر "پَچایه" است.
در فرتور ( =عکس ) های زیر پشتوانه ای برای گفته "در زبان اوستایی واژه ای به نام "چیاه" داریم که امروزه به شیوه "چاییدن" در آمده است و برابر "یخ زدن، سرد شدن زیاد" می باشد" فرستادم، اگر میخواهید، میتوانید آن را نگاه کنید.
بدرود!
مذاب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی خراسانی است:
تَفسان tafsān.
تَفسان tafsān.
دهستان مذاب شده