مدیر

/modir/

    mistress
    director
    manager
    principle
    boss. superintendent
    headmaster
    executive
    administrator
    boss
    head
    old man
    operator
    management
    [school] headmaster
    [newspaper] editor

فارسی به انگلیسی

مدیر اپرا
impresario

مدیر اژانس مسافرتی
travel agent

مدیر باله
impresario

مدیر بانک
banker

مدیر بنگاه کفن و دفن
funeral director

مدیر بیمارستان
matron

مدیر پانسیون
landlady

مدیر تبلیغات
publicist

مدیر ترکه
administator (law term)

مدیر تصفیه
liquidator, official receiver

مدیر تصفیه امور ورشکستگان
receiver

مدیر تصفیه در انحلال شرکت ها
liquidator

مدیر دروس
registrar

مدیر رستوران
restaurateur

مدیر شبانه روزی
landlord

مدیر صحنه
stage manager

مدیر صحنه در سیرک
ringmaster

مدیر صنعت
industrialist

مدیر عامل
executive, managing, dirctor, managing director

مدیر گروه
supervisor

مترادف ها

principal (اسم)
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

moderator (اسم)
تعدیل کننده، مدیر، میانجی، ناظم، کند کننده

administrator (اسم)
مدیر، سرپرست، مدیر تصفیه، رئیس، فرم دار، وصی و مجری

manager (اسم)
مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان

director (اسم)
مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایت کننده، اداره کننده

foreman (اسم)
مدیر، متصدی، مباشر، سرکارگر، سر عمله

superintendent (اسم)
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر

helmsman (اسم)
مدیر، سکان گیر، راننده، رل دار

intendant (اسم)
مدیر، ناظر، مباشر، پیشکار دارایی، مامور مالی

padrone (اسم)
مدیر، ارباب، آقا، صاحب

schoolmaster (اسم)
مدیر، ناظم مدرسه، مدیراموزشگاه، مکتب دار

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
چارنا ( اوستایی ) ، دِوُندِر ( ایلامیت ) :مدیر
چارنا گِری، دِوُندِری:مدیریت
دِوُندِریِ تَیار:مدیر کل
مدیر یعنی مدارا کننده نه رییس
دِوُندِر یک کلمه ی قدیمی ایلامیست
درلری بختیاری
مدیر:دِوُندِر
مدیریت:دِوُندری
مثال: رهدم من دار ز دین دوندرس بیدم دیم یکی اوو گهد دوندر ایچو ند وا مندیرس مهنی
ترجمه:رفتم اداره با مدیرش کاری داشتم یکی از کارمند ها آمد و گفت که مدیر انجا نیست بایو منتظرش بمانی
این واژه پارسی است زیرا در زبان هم خانواده ما انگلیسی نیز این واژه برابر با moderator میباشد و در پارسی نیز هم وزن دبیر نیز است پس نمیتوان گفت که این واژه عربیست اگر پارسی هم نباشد هرچه که هست تنها عربی نمیتواند باشد
مدیر برابر رهبر و سردسته است و گرداننده ( واژه پیشنهادی فرهنگستان ) هم برابر این واژه است.
همتای پارسی واژه ی عربی مدیر، سیراس sirās می باشد که در سنسکریت سیرس siras است.
🇮🇷 همتای پارسی: گرداننده 🇮🇷
واژه مدیر
معادل ابجد 254
تعداد حروف 4
تلفظ modir
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی modir
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
مدیر کسی که مجموعه ای را گردانندگی می کند و بر کارکرد زیر مجموعه نظارت دارد - سامان گر یا سامان بخش
تحت سلطه ی خود داشتن کسی یا مجموعه ای
مدیر=principal
راینیتار = مدیر
سامانگر
گرداننده
یعنی رئیس
گرداننده
مدبر
مُدیر
افزون بر واژه های شایستهء دیگر پارسی ، بسیاری از واژه های پارسی مِسل این به اربی رفته و سپس به پارسی بازگشته اند .
واژهء دُور پارسی و با واژه های tour , tourist , tourbin . . . در زبان های اروپایی هم ریشه است .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه های مُدیر ( گرداننده ، چرخاننده ، دوراننده ، اگرچه این واژه ها هم درخور هستند ) و مَدار ( نه به مینهء چرخشگاه و دُورشگاه و گَردشگاه ) پارسی و با واژهء
midle = مَد ، مِید ( میدان ) ، میان = واسطه همریشه اند.
در پارسی باستان واژهء : فَرمَدار را داریم :
فَرمَدار : فَر - مَد - آر = کَسی که با میانگَری او کار انجام میشود و بی پیش وند : فَر ، رَجه و رَده ای پایین تر دارد.
مُدیر = این واژه هم مانند دَبیر = نویسنده ، میانگر و میاننده مینه دارد.
گُمانه دویوم :
گرچه شاید مَد یا مُد با مینه های زیر پیوند داشته باشد:
ستاک های مود و مای که در کارواژه های : آمودن / آمادن ، آزمودن، پیمودن، فرمودن ، نمودن هم ریشه با واژه های اروپایی :metre, masure, mass , mega. . .
و به مینهء اندازه و پیمانه اند میتواند مُدیر و مَدار و فَرمدار کَسی باشد که استانده و تَراز و میزان اندازه و در کارها نگرانش ، بالانگری و اَفنگری ( نظارت ) میکند.
واژه های mode, model , modul با مود خویشاوندی دارند و نشان دهندهء اندازه و استانده ( مقدار، معیار ، میزان ) در کارها و اُمور و چیزهاهستند.

سازمانده
واژه ی �سازمانده� از واژه ی �گرداننده� که آرش دیگرِ واژه ی از ریشه ی عربی �مدیر� است از ترازی برتر و آرشی باریک تر و دربرگیرنده تر برخوردار است؛ افزون بر آنکه واژه ی �گرداننده� از آرش های کمابیش ناهماونددیگری نیز برخوردار بوده و شاید در پایین ترین ترازِ و چارچوبی شدنی بتواند جایگزین واژه ی �مدیر� شود .
...
[مشاهده متن کامل]

مانگِر یا ماناگِر ( از ریشه man = اندیشه )
مانگر = از واژه ( هندی مانگر ( handi - mangar ) ) فارسی پهلوی ) که مدیر یا رئیس تشریفات بوده است. انگلیسی = منیجر ( manager ) ( از ریشه man به معنای اندیشه )
سرپرست
فرنشین ( در اینجا کاربرد کنایی دارد ) و هیچ ارتباط معنایی برابر ی با مدیر ندارد.
اداره کننده، سرکرده، فراسر
کارگردان
مدیریت = کارگردانی
به فیلم ساز هم به سبب مدیریت در ساختن فیلم کارگردان گفته می شود.
چرخشگر
واژه " رایینیشور " پارسی از بن رایینیدن ( مدیریت کردن ، اداره کردن ) به جای " مدیر " پیشنهاد می گردد ،
رایینیش بجای مدیریت.
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست: دامیس یا دامیست ( پارسی نو Damist /damis ) یِتالیت ( پارسی نو و پارسی باستانYetalit ) ژیراس žirãs ( سنسکریت: سیرس siras ) ویناگ vinãg ( سنسکریت: ویناییک vinãiyka )
این واژه تازى ( اربى ) است و پارسى آن چنین است : رایینیدار Rainidar ( پهلوى: مدیر ، گرداننده ، اداره کننده - در پهلوى رایینیدن Rainidan ( رایینیتن ) : مدیریت کردن ، اداره کردن ، گرداندن امور ، سروسامان بخشیدن ) رایِناک Rayenak ( پهلوى: مدیر ، رئیس، گرداننده ) ،
...
[مشاهده متن کامل]

پَتیهک Patihak ( پهلوى: مدیر ، رئیس ، حاکم ) ، فرمانپُد Farmanpod ( پهلوى: فْرَمان پَتْ : مدیر ، رئیس ، فرمانده ) ، ژیراس Zhiras ( سانسکریت : سیرَس: مدیر ) ، ویناییک Vinaik ( سانسکریت: مدیر ) ، در پهلوى رایینش Rainesh ( رایینیشْنْ ) : مدیریت ، ساماندهى ، گردانندگى
رایینشنیک Raineshnik ( پهلوى: مدیریتى ، مربوط به مدیریت ) رایین Rain : اداره، محل مدیریت ، سازمان رایینیک Rainik : ادارى ، سازمانى

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس