مدعی

/modda~i/

    complainant
    plaintiff
    claimant
    pretender
    asserter
    assertor
    claimer
    professed
    [law] plaintiff

فارسی به انگلیسی

مدعی العموم

مدعی بودن
maintain, pretend

مدعی تاج و تخت
pretender

مدعی شدن
allege, claim, purport, pretend

مدعی شدن به طور موکد
assert

مدعی علیه
defendant, respondent

مدعی فضل
highbrow

مدعی همه فنون
wise guy, wiseacre

مترادف ها

assertion (اسم)
تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار

claim (اسم)
مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه

accuser (اسم)
متهم، مدعی

claimant (اسم)
مدعی، مطالبه کننده

pretender (اسم)
مدعی، سالوس، وانمودگر، عذراورنده، مدعی تاج و تخت

plaintiff (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

adversary (اسم)
مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز

complainant (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

prosecutor (اسم)
مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده

pretension (اسم)
مدعی، تظاهر، وانمود، ادعا، قصد، دعوی

allegation (اسم)
مدعی، اظهار، بهانه، ادعا، تایید

suitor (اسم)
مدعی، خواستگار، عرض حال دهنده

claiming (صفت)
مدعی

pretending (صفت)
مدعی، متظاهر

پیشنهاد کاربران

مدعی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. ( ناظم الاطباء ) . نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود.
مدعی. [ م ُدْ دَ عا ] ( ع ص ) دعوی کرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ) . آرزوکرده شده. ( آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- مدعی به ؛ مورد ادعا.
- مدعی علیه ؛ آنکه بر او ادعائی شود. من یجبرعلیها. ( تعریفات ) . خوانده. ( لغات فرهنگستان ) . طرف مقابل مُدَّعی.
|| آرزوکرده شده. ( آنندراج ) . آرزوداشته شده. نعت مفعولی است از ادعا به معنی تمنی. رجوع به متن اللغة و اقرب الموارد شود. || ( اِ ) مقصود نیت. اراده. ( ناظم الاطباء ) . درخواست. آرزو. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به مُدَّعا شود.
مدعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص ) مرد متهم در نسب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
مدعی. [ م ُدْ دَ ] ( ع ص ) دعوی کننده. ( آنندراج ) . ادعاکننده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) . که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . || درخواست کننده. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان. ( لغات فرهنگستان ) . طرف مقابل در محکمه شرعیه. ( قاموس کتاب مقدس ) . من لایجبر علی الخصومة. ( تعریفات ) . آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه. خواستگار. ( ناظم الاطباء ) . که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را. . . ( ترجمه النهایه طوسی ، از فرهنگ فارسی معین ) . || بدخواه. خصم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. ( فرهنگ فارسی معین ) . داودار. لاف زننده. ( ناظم الاطباء ) . که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن. اهل ادعا :
منبع. لغت نامه دهخدا

خواهه. خوهان. خواهش. خواهند. خواستار. خواهمند. خواهورز. خواهی. خوهشناک. خواهشناگ. خواهشیت. . دادا. برایه؛براییت، برای. برایش. برایت. واسهء:مدعی.
" خواهه ":مدعی.
سلیم
مدعی: خاهان دروغین
ازخود راضی
واژه مدعی
معادل ابجد 124
تعداد حروف 4
تلفظ modda'i
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ دَّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی modda'i
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
کسیکه مُدّعیّ فهم زیبائی را دارد بدون اینکه دیدن ستارهارا در آسمان ( آسمان پر از ستاره
وزیبائی ) خیره می اندازه ودر حیره فرو میبره، إدعائش واهی ودر توهّم سر میبره.
داعیه دار. [ ی َ / ی ِ ] ( نف مرکب ) صاحب داعیة. آرزومند. || مدعی .
تعریف کلی مدعی اینه: شخصی چیزی رو ادعا کرده اما هنوز درست یا غلط بودنش اثبات نشده.
فراخواه
لاف
بلوف
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِژیمال ( پهلوی: پِشیمال )
سِویکَرار ( سویک از سنسکریت: سْویکَرَنَ = ادعا + پسوند فاعلی ار )
بانگیشاک ( بانگیش کردی: بانگه شه= ادعا + پسوند فاعلی اک )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)