مداخله امیزintrusiveمداخله جوinterventionistمداخله جویbusybodyمداخله جویانهinterventionistمداخله درمانی کردنinterveneمداخله طلبinterventionistمداخله گرmeddler, interloper, meddlesome, officious, kibitzerمداخله کردنinterfere, intervene, meddle
intermediacy (اسم)وساطت، شفاعت، میانجی گری، مداخلهinterposition (اسم)وساطت، دخالت، مداخله، میانه گیریintervention (اسم)شفاعت، مداخلهintermediation (اسم)میانجی گری، مداخله
استرس = دلشوره / شورتابهیجان / شوق = ذوق / شورمهیج = پُرتاب / پُرشورتهیج =اَنتِریک ( انتر ایک = اندر یک => به چیزی وارد شدن که ناشی از تهیج در خود و دیگریست ) یا انگتاب ( انگ تاب ) = انگ = تجمیع تابانیدن / تپانیدن / تپیدن / تپش => تجمیع تپش و هیجان = تهیج ... [مشاهده متن کامل] مشوق = شورافکنتشویق = ذوقتاب = ذوق و انگیزه را تاباندن / تپاندنمشوق = ذوقافکناشتیاق = انگیزه / دلتاب / ذوقمداخله = هِشته ( از هَشت به چمار وارد شدن و هشتی آمده ) تداخل = هَشتریکانگ = تهمت / اتهامتجمیع = انگال ( انگ گال ) = انگ ( جمع ) گال ( عمیق ) ( گال با گول ( عمق فکری ) / چال ( عمق خاکی ) یکی میباشد و به چم عمق و عمیق است )مُداخِلهاَندَروَندِش ، اَندَروَندیدَروَندِش ، دَروَندیمجید علیائیجواب . فضولیسلیممداخله: واژه ای اربی ست با میانجیگری در فارسی هم برابری دارد.دخالت کردنوارد شدن/مداخله کرد = وارد شداین واژه عربی است و پارسی آن پَرویس می باشد که از سنسکریت: پْرَویس ساخته شده است+ عکس و لینک