مخنث

/moxannas/

    effeminate
    hermaphrodite
    efteinate man
    catamite

پیشنهاد کاربران

( عجینة ) عجینة. [ ع َ ن َ ] ( ع ص ) مخنث. || نرم سست از مرد و زن. || گول. || گروه. || گروه بسیار. ( منتهی الارب ) .
مخنث =مابون، خنثی، بیکار، فاقد نفوذ و اثر
سست اندام. [ س ُ اَ ] ( ص مرکب ) لاغر و نحیف. ( آنندراج ) . ناتوان و ضعیف و کم زور. ( ناظم الاطباء ) . || نامرد. ( آنندراج ) . کسی که مردی نداشته باشدو مجامعت نتواند. ( ناظم الاطباء ) . مخنث. ( تفلیسی ) .
پیشنهاد میکنم که donate هم اضافه کنید. لغت نامه شما به من کمکی زیادی کرده است. من و امثال من می توانیم هر از چند گاهی مبلغی هر چند ناچیز کمک کنیم برا ی ادامه کار بسیار خوب شما. مبلغ هایی که به تنهایی شاید خیلی کم باشند ولی به تعداد زیاد می توانند کمک خوبی باشند برای پیشرفت و موثرتر شدن این سایت و در نتیجه به فرهنگ و هنر ما.
...
[مشاهده متن کامل]

با تشکر
موفق باشید.

کنده
( ص ) پسر امرد قوی جثه. ( برهان ) . امرد قوی جثه درشت پیکر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . امرد قوی جثه. ( رشیدی ) . امردی باشد . ( صحاح الفرس ) . مخنث. پسر بدکاره . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و این کنده مخفف کون ده است واو آن حذف شده . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

از قحبه و کنده خانه ٔ احمد طی
ماند بزغاروی در کنده ٔ ری.
منجیک.
خواجه ٔ ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه ٔ شتر گلوند.
طیان.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
کنده ای را لوطئی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد.
مولوی ( از آنندراج ) .
آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امراء بزرگ خطاب �کنده � و �مواجر� کردی. ( بدایعالازمان فی وقایع کرمان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به گنده شود.
( ص ) امرد. مفعول. ( فرهنگ فارسی معین ) . که در معنی مخنث شعرا و مترسلین می آورند ظاهراً به فتح کاف تازی و فتح دال مهمله است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . توضیح اینکه بعض فرهنگ نویسان �کنده � را به ضم کاف آورده به معنی امرد قوی جثه گرفته اند . اولاً بیت ذیل که در المعجم چ 1 ص 345 آمده. . . مؤید مفتوح بودن آن است ، ثانیاً از بیت رکن مکرانی برمی آید که مراد قوی جثه و درشت اندام نیست و این معنی را از مضموم خواندن کلمه استنباط کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کنده ٔ کان بی وفای دهر است
بر کنده ٔ بی وفا چرا دل بندی.
حاجی شمس الدین بجه البستی ( از لباب الالباب ج 1 ص 287 ) .
بر تخت زر آن را نهد امروز فلک
کو همچو نگین ساده بود یا کنده .
؟ ( از فرهنگ فارسی معین از المعجم ص 345 ) .
اوست قواده هر کجا در دهر
کنده ای خوب و قحبه ای زیباست.
رکن مکرانی ( از فرهنگ فارسی معین ) .

فردی که معلوم الحال و جنسیتش خنثی باشد، مفعول ، اخته ، ابنه ای ، ( شاهین )
دو جنسه
مرد بی مو
امرد
مردِ زن وار
اوبی
اگر این واژه را از شهوت خارج سازیم، ترجمانش بی اثر می شود. آنکه همچو آدمی در تقدیر ش بی تاثیر و مخنث باشد.

بپرس