مخمور

/maxmur/

    drunk
    drunken
    half - drunk
    languishing

مترادف ها

drunk (صفت)
مست، خنگ، خورده، سرمست، مخمور، لول، نشئه شده

پیشنهاد کاربران

پژمان. مخمور. ( برهان قاطع ) .
( می آلوده ) می آلوده. [ م َ / م ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد :
می آلوده دستار و پیراهنش
گروهی سگان حلقه پیرامنش.
سعدی ( بوستان ) .
|| کنایه است از شرابخوار و مخمور. می زده. مست :
...
[مشاهده متن کامل]

می آلوده ای راه مسجد گرفت.
سعدی.
- می آلوده کردن ؛ کنایه است از بسیار سرخ کردن. ( آنندراج ) .

گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ) . کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
|| صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. ( برهان ) . || مست. مخمور. ( از آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
|| غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر :
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بنده جان گران ندیده ست.
خاقانی.

میل به چیزی داشتن
مخمور وخمار، از واژه خمر گرفته شده. خمار ی، کسالت پیش از می گساری است و مخموری حالت پس از می گساری. البته هر دو واژه در ادبیات عرفانی معنی ومفهوم ویژه ای دارند.
کیفور

بپرس