مخلفات

/moxallafAt/

    attachment
    accessories
    appurtenances
    paraphernalia
    duds
    fixings
    garnish
    incidentals
    sundries

فارسی به انگلیسی

مخلفات خوراک
relish, side dish, trimming

مترادف ها

utensil (اسم)
ظرف، اسباب، مخلفات، ظروف، وسایل

chattels (اسم)
متاع، احشام، خدمه و غلامان، مخلفات

dressing (اسم)
ارایش، لباس، مرهم، مخلفات، چاشنی، سس، مرهم گذاری وزخم بندی

sundries (اسم)
مخلفات، گوناگون، خرده ریز، متفرقه

پیشنهاد کاربران

مُخَلَّفات: ١. داراییِ / داراییهایِ بەجامانده، نیامانده ٢. باروبُنەیِ خانه ٣. ( خوراک ) افزودەها، خوردنیهایِ افزوده
مخلفات غذا یا مخلفات سبز، کلمه فارسی است که سالاد فنگلیش جای آن را غصب کرده است.
مخلفات
دورچین،
واژه دورچین دارای معنای جمع است به چم خوراکیهایی که در کنار خوراک اصلی گزارده می شود و به جای مخلفات، نیاز به گفتن [دورچینها] نیست.
در سفره ی ایرانی از مخلفات می توان سبزی خوردن، ماست، پیاز تازه و . . . را نام برد.

بپرس