مخفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) به معنی پنهان. ( آنندراج ) . پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده. ( ناظم الاطباء ) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان. مولوی. ... [مشاهده متن کامل]
بر رأی ملک مخفی نماناد. ( گلستان ) . از خارج در مخفی بتحقیق احوال او کسان باهوش به سمت آذربایجان فرستادند. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 219 ) . - مخفی آمدن ؛ بطور پنهان آمدن. ( ناظم الاطباء ) . - مخفی التناسل ؛ فرهنگستان ایران کلمه �نهانزا� رامعادل این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب بعد شود. - مخفی التناسل وعائی ؛ فرهنگستان ایران �نهانزادان آوندی � را بجای این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب قبل و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - مخفی داشتن ؛ پنهان کردن. نهان داشتن : از همه کس حقیقت احوال را مخفی داشتم و به عزم خدمت. . . عازم این صوب گردیدم. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 206 ) . - مخفی شدن ؛ پنهان شدن. متواری شدن. - مخفی کردن . رجوع به مخفی داشتن شود. - مخفی گاه ؛ جای پنهان شدن. نهان جای. - مخفی گردیدن ( گشتن ) . رجوع به مخفی شدن گردد. - مخفی ماندن ؛ پوشیده ماندن. از نظر کسی پنهان شدن : عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو. منبع. لغت نامه دهخدا
سربسته
واژه مخفی معادل ابجد 730 تعداد حروف 4 تلفظ maxfi ترکیب ( صفت ) [عربی: مخفیّ] مختصات ( مَ یّ ) [ ع . ] ( ص . ق ) منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ فارسی معین فرهنگ واژه های سره فرهنگ فارسی هوشیار