مخابره کردن با اینهflashمخابره کردن با پرچمsemaphoreمخابره کردن با تکان دادن پرچمwigwagمخابره کردن با چراغsemaphore, flashمخابره کردن با رادیوradioمخابره کردن با مشعلflash
dispatch (فعل)کشتن، فرستادن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردنtransmit (فعل)انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردنwire (فعل)سیم کشی کردن، مخابره کردن، مفتول کردن