decay (فعل)ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدنfade (فعل)خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :تا که روی همچو ماهش دیده امماه بختم در محاق افتاده است. عطار+ عکس و لینک