محو

/mahv/

    affacement
    wiping out
    abolition
    suppression
    blur
    smudgy
    effacement
    [fig.] abolition

فارسی به انگلیسی

محو پذیری
evanescence

محو شدگی
effacement

محو شدن
blur, disappear, evanesce, fade, melt

محو نشدنی
indelible

محو کردن
blur, efface, erase, expunge

محو کردن به طور کامل
obliterate

محو کردنی
erasable

مترادف ها

suppression (اسم)
جلوگیری، محو، فرونشانی، توقیف، قمع، موقوف سازی

abolition (اسم)
لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات

elimination (اسم)
طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع

obliteration (اسم)
محو، خرابکاری

erasure (اسم)
محو، حک، جای پاک شدگی، تراشیدگی

effacement (اسم)
محو، زدودن

پیشنهاد کاربران

" اَوین ، آوین /اَبین، آبین" به چمِ " نامرئی، محو، ناپدید " بوده است و برابر با " unsichtbar " در آلمانی می باشد.
" اَوین، آوین /اَبین، آبین " برآمده از پیشوندِ منفی ساز " اَ / آ " و " وین/بین" بُن کُنونیِ "دیدن" است.
محو. [ م َح ْوْ ] ( اِخ ) اسم موضعی است از ناحیه سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید :
لتجری المنیة بعد الفتی الَ. . .
سغادر بالمحو اذلالها.
( معجم البلدان ) .
محو. [ م َح ْوْ ] ( اِخ ) استرآبادی ، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است. در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی آراسته گشت و مؤمنی محقق و عارفی مدقق گردید. به حاج محمد حسن نائینی که به چند واسطه به شیخ محمد مؤمن استیری سبزواری از اکابر مشایخ نسبت داشت ، ارادت داشت و طریق اخلاص می سپرد. محو در آخر عمر مقیم شیراز شدو هم آنجا وفات یافت ، اشعاری ساده دارد. از اوست
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا

واژه محو
معادل ابجد 54
تعداد حروف 3
تلفظ mahv
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( مَ ) [ ع . ] ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی معین
زُدایه/زُدوده: چیزی را محو کردن.
خیره گی: زمانی که محو ( خیره ) کسی میشوند
المحو: هو أن یکتب آیات من القرآن بماء بالزعفران فی صحن نظیف أو فی قرطاس أو على ورق, ثم تغسل هذه الکتابة ویشربها ( أو یغتسل بها ) المریض أو من یرید العلاج بالقرآن من سحر أو حسد. . وسمی بالمحو لانه یُمحى بالماء و ینمحی بمجرد غمره أو غسله وشربه. .
...
[مشاهده متن کامل]

پاک کردن: عبارت است از این که آیاتی از قرآن را با آب زعفران در بشقاب تمیز یا در لوازم التحریر یا روی کاغذ بنویسند، سپس این نوشته را بشویند و مریض یا کسانی را که می خواهند با آن بنوشند ( یا با آن غسل دهند ) . قرآن از سحر یا حسد. . به آن پاک کردن می گویند که با آب پاک می شود و با غوطه ور کردن یا شستن و نوشیدن آن پاک می شود.

1 - نابود، از میان رفته ( از روی زمین محو شد. )
2 - مسحور، مفتون ( محو تماشای جمالش . . . محو دیدنِ فیلم. . )
3 - گیج، مات ( دخترِ حاجی یک هوا محو است. )
4 - کم رنگ، ناروشن، مات، گرفته ( در پس شیشه باران خورده یا مشجر؛ در پس پرده برف. . )
کاهلی یا کاهش
کاهش
محو، هم این معنی ها را می دهد، هم معنی خیره شدن به چیزی و غرق شدن در شکل آن را می دهد.
سلام، متضادِ مَحو، اثبات است و نه صَحو.
لطفا اصلاح فرمایید. صَحو متضادِ سُکر است.