محظور

/mahzur/

    obstacle
    impediment
    prohibited
    dilemma

مترادف ها

hitch (اسم)
گرفتاری، مانع، محظور، گیر، پیچ وخمیدگی

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

balk (اسم)
مرز، مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور

obstacle (اسم)
مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر

impediment (اسم)
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع

embargo (اسم)
مانع، محظور، تحریم، ممنوعیت

پیشنهاد کاربران

مانع و مجازاً به معنای گرفتاری و مشکل است به صورت محذور هم نوشته میشود
کلمه محظور به معنی' ممنوع' و 'حرام' است و نباید با کلمه محذور که به معنای 'مانع' و 'گرفتاری' است اشتباه گرفته شود.
مثال:در محذور واقع شدم. محذور اخلاقی
منبع:غلط ننویسیم - ابوالحسن نجفی
قدغن ، ممنوع ، تنگنا
کاربرد در جمله :🍟🍟
مهمان ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند
رودربایستی، درتنگنا افتادن
صفت قدیمی به معنای ممنوع و ناروا

بپرس