محسوس

/mahsus/

    perceptible
    sensible
    palpable
    tangible
    corporeal
    noticeable
    observable
    perceivable
    marked

فارسی به انگلیسی

محسوس بودن
feel, touch

مترادف ها

appreciable (صفت)
قابل تحسین، محسوس، قابل ارزیابی

sensible (صفت)
معقول، محسوس، بارز، لامسه ای

phenomenal (صفت)
شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیده ای، حادثه ای

tangible (صفت)
محسوس، قابل لمس، پر ماس پذیر، لمس کردنی

perceptible (صفت)
محسوس، قابل درک، ادراک شدنی

پیشنهاد کاربران

سلیم
محسوس: واژه ای اربی و از حس می آید که در فارسی با دریافتنی ها برابری دارد.
قابل حس با حواس پنجگانه
مقابل فراطبیعی
مقابل عقلانی
سُهیده
دریافتنی
محسوس
ظاهر
حس شدنی
عینی
" سهشدار" از واژه سهش به معنای حس.

بپرس