محرز

/mohraz/

    vested
    definite
    undoubted
    unmistakable
    unquestionable
    establlahed
    confirmed

فارسی به انگلیسی

محرز پنداری
presumption

محرز فرض کردن
presume

پیشنهاد کاربران

محرز. [ م ُرِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن. ( ناظم الاطباء ) . گردآورنده و گیرنده مزد. ( آنندراج ) . || استوارکننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. ( ناظم الاطباء ) . بازدارنده فرج از زنا. || جای پناه دهنده و در حرز کننده. || بسیار نگاهدارنده. ( آنندراج ) . || مکان محرز؛ جای امن و امان. ( ناظم الاطباء ) . مکان حریز. جای استوار.
...
[مشاهده متن کامل]

محرز. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده جای. || استوارگرداننده جای. ( از منتهی الارب ) . || بسیار نگهدارنده. ( آنندراج ) . || نگهبان هوشیار و عاقبت اندیش. ( ناظم الاطباء ) .
محرز. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده. جمعکرده شده. جمعکرده. || پناه داده. || به دست آورده. || آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. ( از اقرب الموارد ) . || قطعی. مسلم. || مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع باشد، خواه مانع خانه باشد یا نگهبان. ( از تعریفات جرجانی ) .
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابن فضلةبن عبداﷲبن مرة غنمی. صحابی است. جنگ بدر را درک کرد و در جنگ خیبر به سال هفتم هجری کشته شد. ( از الاعلام زرکلی ) .
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابن شهاب سعدی تمیمی از قدمای صحابه علی ( ع ) متصف به شجاعت و اصابت رأی بود. پس از آنکه زیادبن ابیه وی را در کوفه دستگیر نمود به دست معاویه به قتل رسید ( 51 هَ. ق. ) ( از الاعلام زرکلی ) .
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابومسکین کوفی اودی و بعضی حر گفته اند. از روات است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

مسلم و قطعی
بخوان او را خداوند یگانه
خدای بی نیاز از هر نشانه
نه شد زاده نه شد زائیده هرگز
نه همتایی برایش هست محرز
محرز یعنی پدیدار شدن
اما در حقوق یعنی چیزی که در مکانی مخفی دور از دستبرد که با در آوردنش آشکار یا پدیدار میشود
اشکار
پابرجا
آشکار