محرر. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) آزادکننده بنده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . آزادی دهنده. ( ناظم الاطباء ) . || کسی که نامزد میگردد برای خدمت مسجد وعبادت خدای تعالی. || آنکه پاک میکند کلام را از حشو و زوائد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه پاک کند کلام را از حشو و زوائد. ( آنندراج ) . || آنکه از نسختی به نسختی برد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تحریرکننده. منشی. ( غیاث ) . نویسنده. کتابت کننده. آنکه نامه ها و فرمانها در دارالانشاء و دیوان رسائل بنویسد یااز سواد به بیاض برد یعنی پاکنویس کند : ... [مشاهده متن کامل]
هنر سرشته کند یا گهر به رشته کند محرری که کند مدح شاه را تحریر. عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 53 ) . گفت دبیران را ناچار فرمان نگاه باید داشت. . . فردا به دیوان باید آمد و به شغل کتابت مشغول شد و شاگردان و محرران بیاورید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152 ) . - محرران فلک ؛ کنایه از سبعه سیاره باشد که قمر است و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل. ( برهان ) . کنایه از کواکب است. ( انجمن آرای ناصری ) . || نویسنده قضات شرع و فقهاء. نویسنده قاضی و مجتهد. نویسنده و کاتب و قباله نویس قاضی و مجتهد. کاتب و نویسنده حاکم شرع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || محاسب. ( ناظم الاطباء ) . محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد. || نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب از روی نسختی دیگر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || مقدس و تقدیس شده از جانب خدای تعالی. ( ناظم الاطباء ) . || در اصطلاح بنی اسرائیلیان به معنای معتکف در نزد مسلمانان است. ( از مهذب الاسماء ) . آنکه او را فقط برای عبادت خدا بگمارند. قوله تعالی ، رب انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً ( قرآن 35/3 ) . ای مخلصاً: زکریا از محرران بود و اندر آن عهد چهارهزار عابد محرران مسجد بودند و محرر آن بود. . . که هر کسی که خواستی که خدای تعالی را تقربی کند چون زنش بار گرفتی گفتی یارب اگر پسر آید، ترا محرر کردم و مادر همچنین گفتی و این نذری بود بر ایشان واجب و اگر دختر آمدی نذر بر ایشان واجب نیامدی و لیکن چون پنجساله گشتی دختر او را به عابدی سپردی هم اندر مسجد و مادر او را عبادت آموختی و هم با او بزرگ شدی دختر غیر از عبادت ندانستی و هرگز از او گناهی نیامدی. ( ترجمه طبری بلعمی ) . گفت بار خدایا این فرزند را که در شکم دارم محرر گردانم زیرا که شغل دیگر نفرمایم. ( قصص الانبیاء ص 203 ) . || اراضی محرره ، زمینها که از آن خراج و جبایت بیفکنده باشند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مگذارید که از جای برخیزد تا آن محاسبه و معامله محرر و مقرر گرداند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه47 )