محدود

/mahdud/

    bound
    close
    earthbound
    finite
    limited
    narrow
    restricted
    parish-pump
    small-scale
    strait
    bounded

فارسی به انگلیسی

محدود به اب شیرین
landlocked

محدود به محل بخصوص
locally

محدود بودن
bound

محدود سازی
circumscription, containment, limitation, restriction

محدود شدن
narrow

محدود کردن
bind, bound, circumscribe, confine, constrain, intercept, limit, narrow, restrain, restrict, chain, cramp, crib, fetter, lock, number, pinion, stint, straiten, trammel, to limit

محدود کردن ازادی سخن
shackle

محدود کردن ازادی عمل
shackle

محدود کردن با نرده
fence

محدود کننده
binding, limiter, limiting, restrictive

مترادف ها

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

adjacent (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، متوالی، محدود، دیوار به دیوار

adjoining (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، محدود، دیوار به دیوار، متلاقی

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

limited (صفت)
محدود، مشروط، منحصر

finite (صفت)
محدود، فانی، مسندی

confined (صفت)
محدود، بستری، منحصر، محدود شده

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

bounded (صفت)
محدود، کراندار

defined (صفت)
محدود، معین، مشخص

terminate (صفت)
محدود

determinate (صفت)
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده

limitary (صفت)
محدود، منحصر، دارای قدرت محدود

parochial (صفت)
محدود، بخشی، کوته نظر، بلوکی، ناحیه ای

straightlaced (صفت)
محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکم بند دار، در فشار

straitlaced (صفت)
محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکم بند دار، در فشار

پیشنهاد کاربران

مرزیده:محدود.
واژه ای داریم به نام "برینمند" در زبان پهلوی برابر "محدود".
"مند" پسوندی است برای دارندگی.
برین در زبان پهلوی برابر "بخش، قسمت، برش" است که برینمند را برابر "محدود" می سازد.
می توان به جای پسوند "مند" از "وَر" بهره برد، یا همان "برینوَر"
...
[مشاهده متن کامل]

می توان واژه "مَروَر" را پیشنهاد داد. "مَر" می تواند برابر "حد، اندازه" باشد و "وَر" هم پسوند است.
پس "مَروَر" برابر "دارای حد، دارای اندازه" است. برابر دوم نشان می دهد که این چیز "بی شمار" نیست و دارای اندازه ای است که نشان از "محدود" بودن آن است.
بدرود!

کمینه = کمترین
بیشینه = بیشترین
قدینه/مرزینه = محدود
قد=حد
قدینه = محدود= امیختی از کارواژ قد ( اینه = شبیه سازی شدن )
قدیزه = محدود شده
پسوند اینه برای شبیه سازی شدن بکار میرود و پسوند ایزه برای شد و به انجام رسیده شده
کرانی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) محدودشده. تحدیدشده. || نگاه داشته شده در سرحد. ( ناظم الاطباء ) .
کرانمند، بسته، دارای چارچوب، دارای مرزبندی
دارای حد
مرزبندی
منحصر
بازداشته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) توقیفی. توقیف شده. ( لغات فرهنگستان ) . کسی که در زندان نگاهداشته شده است. محدود. ممنوع. محبوس : و پسر لیث [ را ] آنجا به قلعه محمدبن واصل بازداشته بود. ( تاریخ سیستان ) . پس ازاین بیارم آنچه رفت در باب این بازداشته [ امیر محمدمحمود ] بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ) . خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ) . و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرونگیرند. ( ایضاً ص 273 ) . امیر وی را پیش خویش نگذاشت و نزدیک مسعود محمد لیث دبیر فرستاد تا چون بازداشته باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530 ) . امیر [ مسعود ] گفت بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265 ) . و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند، هشتصد مرد بودند، همه از فرزندان ساسانیان و دیگر نژاد ملوک. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ) . بفرمود تا همه بازداشتگان راو اسیران را رها کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چون به شهر آمد از گماشتگان
کرد تحقیق بازداشتگان.
نظامی.
|| محجور.

محدود = کم
محدود = کرانمند
برابر نهاد واژه محدود چنین می شود:1 - ویمندیگ 2 - تنگیده 3 - کرانیده
راده دار=دارای حدواندازه اززبان کردی
له راده به ده ر=بیش ازحد
کم
تعداد کم
مقدار کم
بسته
اندک
تنگ
نا چیز
با سپاس از دوستدراران زبان و فرهنگ پارسی
به گزاره های زیر بنگرید:
مرا محدود کرد:مرا در تنگنا نهاد.
محدودیت عوامل فروش: کمبود فروشندگان
محدود می شوند:دچار کمبود می شوند
کار محدودی: کار ناچیزی
...
[مشاهده متن کامل]

محدوده:کرانه، دایره، پهنه، زمینه
محدودیت: کمبود، کاستی، کرانمندی
محدود:کراندار، کم، اندک، درتنگنا نهاده شده
حدود:پیرامون، نزدیک به ، اندازه ( گرچه در چمش تازی مرز هاست )
حد: اندازه
چو ایران نباشد یکی تن نباد

وابسته
محدود = با کران در برابر نامحدود = بی کران
محدود = نه چندان زیاد
در این معنی باید به جای یک واژه از 3 واژه استفاده کرد تا معنی درست تر شود و چشم براه باشیم تا زمانی که همه نویسندگان و گویندگان پارسی سخن بنویسند و بگویند تا واژه های تازه به درون جامعه رسوخ کند و تنگیده که زیبا هم هست نیز بهره برداری شود
...
[مشاهده متن کامل]

کرانپذیر / کرانیده/ تنگیده
همچنین است:
واژه ی کران به چم حد که با ساختن بن واژه ی کرانیدن به چم محدود کردن، واژگان بسیار دیگری نیز بدست می آید؛ مانند:
محدود = کرانیده
ما می توانیم مانند زبان آذری/ترکی و انگلیسی از بسیاری از واژگان خود بن واژه بسازیم و نباید در اینگونه موارد سختگیری کورکورانه داشته باشیم. بنابراین در زبا پارسی نیز می توان با گذر از صفت به بن واژه را آسان گرفت و بن واژه های بسیاری ساخت که آنها خود سازنده واژه های بسیاری دیگر خواهند بود و ژرفای زبان پارسی را ژرفتر خواهند کرد. مانند:
...
[مشاهده متن کامل]

محدود = تنگیده از بن واژه ی تنگیدن که از صفت تنگ ساخته شده است.
حدود = تنگش
محدود = تنگیده

به معنی دارای مرز: کراندار، اندازه دار، دارای چهارچوب
به معنی کوچک: اندک، کوچک، کم
عدم آزادی نبود آزادی نداشتن آزادی آزاد نبودن رها نبودن نبود رهایی
متضاد بسیار و فراوان و بدون اندازه

این واژه اسم مفعول حد می باشد که آن نیز از اوستایی هیتَ ساخته شده است. از این رو جایگزین پارسی برای محدود، واژه ی هیتیک است: هیت ( اوستایی هیتَ= حد ) + پسوند مفعولی یک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس