محدب

/mohaddab/

    convex
    gibbous
    salient

فارسی به انگلیسی

محدب از دو طرف
biconvex

محدب الطرفین
blconvex

مترادف ها

protuberant (صفت)
باد کرده، برجسته، بر امده، محدب

gibbous (صفت)
برجسته، بر امده، محدب، گرده ماهی، گوژپشت

bulging (صفت)
برجسته، بر امده، محدب

bulgy (صفت)
بر امده، محدب، شکم دار

convex (صفت)
برجسته، محدب، کوژ، گرده ماهی

pulvinate (صفت)
بر امده، محدب، گوژدار، بالشتکی

پیشنهاد کاربران

محدب. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) گوژپشت گرداننده. ( آنندراج ) . || که شایق و راغب کند. ( ناظم الاطباء ) . || مهربان کننده کسی را. ( آنندراج ) .
محدب. [ م ُ ح َدْ دِ ] ( ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. ( ناظم الاطباء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

محدب. [ م ُ ح َدْ دَ ] ( ع ص ) احدب. خلاف مقعر. ( ازاقرب الموارد ) . مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته. کنج. کوژ. دوتا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و منه محدب الکبد و مقعرها. ( اقرب الموارد ) . حدبه دار و کوژپشت و برآمده. ( ناظم الاطباء ) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید ( کیلوس ) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

آینه ی محدب: آینه ی کوژ.
آینه ی مقعر: آینه ی گود.
درفش زبان پارسی برافراشته است.
بوس به همگی.
برآمده
کوژ، برآمده، برجسته، گوژ
کوژ
مطلعتان_