محترم

/mohtaram/

    honorable
    respectable
    reverend
    upright
    venerable
    worshipful
    nice
    sacred

فارسی به انگلیسی

محترم شماری
veneration

محترم شمردن
dignify, esteem, keep, respect, venerate

محترم شمردن قرارداد
honor

محترم کردن
dignify

مترادف ها

honorable (صفت)
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

worshipful (صفت)
قابل پرستش، محترم، شایسته احترام

respectable (صفت)
معزز، عالیجناب، محترم، ابرومند، قابل احترام

honourable (صفت)
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

venerable (صفت)
ارجمند، مقدس، محترم، قابل احترام

reverend (صفت)
محترم

پیشنهاد کاربران

میتوان بجای واژه تازی احترام آزرم را بکار برد
احترام، آزرم، آزرمش
محترم، با آزرم، آزرمنده
احترام گذاشت، آزرمید
محترمانه، آزرمانه
reverend
سلام محترم قرار نیست که فقط برا خانما بکار بره. محترم اسم پسرانه بوده قدیم و دخترونش محترمه میشده که اشتباه همونو بدون مونث ساختن گذاشتن رو دختر. محترم اسم خیلی پسراس اما محترمه میشه دخترونه این اسم
صاحب مکانت ؛ ارجمند. محترم.
ارزشمند و لایق پذیرش
قابل توجه و اعتنا
مایه ور
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.

سنایا از بنواژه ( مصدر ) سناییدن
سناییدن سناینده سناییده سنایا سنایان سنایمند سنایگر سنایال سنایپاد مهسنای ( بسیار سنایمند ) سناینگ ( بسیار سنایمند )
اینهم گوشه ی خردی از وند های پارسی که میشود از سناییدن و سنایش ساخت.
ایرانی بخود بیا و بزبانت ببال که تواناترین زبان جهان است.
سنایشمند هم زیبا است
decent
decent treatment
رفتار محترمانه
بزرگوار، ارجمند، کسی که احترامش واجب

گرامی
در پارسی " آزرم دار ، فرنافت " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
متشخص
موقر
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آزَرمیک می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس