محتاج

/mohtAj/

    necessitous
    needy
    poor

فارسی به انگلیسی

محتاج به
needing

محتاج تعمیر
squalid

مترادف ها

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

dependent (صفت)
تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل

needy (صفت)
محتاج، فقیر، نیازمند، مستمند

necessitous (صفت)
محتاج، واجب، لازم، بایسته

hand-to-mouth (صفت)
محتاج، گنجشک روزی

پیشنهاد کاربران

نیازمند، مستحق، بی چیز،
حمید رضا مشایخی - اصفهان
بی برگ و بر ؛ فقیر و محتاج. ( ناظم الاطباء ) .
اهل نیاز ؛ حاجتمند. محتاج. فقیر :
آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی
شد سریرجود او تکیه گه اهل نیاز.
سوزنی.
خوشگل زیا دپول دارند
صاحب نیاز. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) نیازمند :
سکندر به آن خلق صاحب نیاز
ببخشید و بخشودشان برگ و ساز.
نظامی.
غیر مستقل
بی نیاز
بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند
نیازمند