نیازمند، مستحق، بی چیز،
حمید رضا مشایخی - اصفهان
بی برگ و بر ؛ فقیر و محتاج. ( ناظم الاطباء ) .
اهل نیاز ؛ حاجتمند. محتاج. فقیر :
آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی
شد سریرجود او تکیه گه اهل نیاز.
سوزنی.
خوشگل زیا دپول دارند
صاحب نیاز. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) نیازمند :
سکندر به آن خلق صاحب نیاز
ببخشید و بخشودشان برگ و ساز.
نظامی.
غیر مستقل
بی نیاز
بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند
نیازمند