underwriter
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
محاسب، حساب دار، ذیحساب
محاسب، حسابگر، حساب کننده
پیشنهاد کاربران
شمارگر. [ ش ُ گ َ ] ( ص مرکب ) شمارنده. محاسب. حسیب. حاسب. ( یادداشت مؤلف ) . شمارگیر. || دانشمند حساب و عدد. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمارکار و شمارگیر شود.
شمارگیر. [ ش ُ ] ( نف مرکب ) محاسب. ( آنندراج ) . حساب کننده. محاسب. حساب نویس. ( ناظم الاطباء ) . حاسب. ( دهار ) . حساب. شمارگر. ( یادداشت مؤلف ) : عمر. . . سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد، او قسمت کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شمارگیرش یار.
فرخی.
شمارگیر بیابد شماره گردون
کرانه هنر تو نیابد او به شمار.
عنصری.
این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) . رجوع به شمارگر شود. || دوست گیرنده. ( ناظم الاطباء ) .
شمارگیر. [ ش ُ ] ( نف مرکب ) محاسب. ( آنندراج ) . حساب کننده. محاسب. حساب نویس. ( ناظم الاطباء ) . حاسب. ( دهار ) . حساب. شمارگر. ( یادداشت مؤلف ) : عمر. . . سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد، او قسمت کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شمارگیرش یار.
فرخی.
شمارگیر بیابد شماره گردون
کرانه هنر تو نیابد او به شمار.
عنصری.
این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) . رجوع به شمارگر شود. || دوست گیرنده. ( ناظم الاطباء ) .
حساب دار
مستوفی
حساب دان
تحصیل دار
یکی از صفات خداست به معنی حساب گر