مجسمه

/mojassame/

    figure
    image
    likeness
    sculpture
    statue

فارسی به انگلیسی

مجسمه ازادی
statue of liberty

مجسمه بالا تنه
bust

مجسمه برنگی
bronze

مجسمه پیاده
pedestrian statue

مجسمه جلوی کشتی
figurehead

مجسمه چوبی
graven image

مجسمه ساختن
sculpture

مجسمه ساز
sculptor, statuary, sculptress, sculptir, statuery

مجسمه سازی
sculpture

مجسمه سازی)
half-length

مجسمه سنگی
graven image

مجسمه سواره
equestrian statue

مجسمه صورت و گردن
mask

مجسمه عظیم
colossus

مجسمه مانند
statuesque

مجسمه متحرک نما
mobile

مجسمه مریم
madonna

مجسمه نیم تنه
bust

مجسمه ها
statuary

مجسمه کوچک
figurine, statuette

مترادف ها

bust (اسم)
انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی

statue (اسم)
پیکر، مجسمه، تمثال، هیکل، تندیس، پیکره

sculpture (اسم)
مجسمه، مجسمه سازی، مجسم سازی

statuette (اسم)
مجسمه، مجسمه کوچک، سبک مجسمه، تندیسک

پیشنهاد کاربران

مجسمه. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) به معنی بت. ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح. ( ناظم الاطباء ) . بت. صنم. وثن. فغواره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد. . . و مجسمه چدنی ؛ لعبتی که آهن و مس و مانند آن گداخته در قالب ریزند. . . ( آنندراج ) . پیکری که از فلز و سنگ گچ و جز آن به شکل انسان و حیوان سازند. ( ناظم الاطباء ) . هیکل. تندیسه. تمثال. دُمیَة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- مثل مجسمه بر جای خشک شدن ؛ بی جنبش و حرکتی ماندن. ( امثال و حکم ج 3 ص 1486 ) .
|| قسمی شربت به قوام آمده از آب بهی و سیب و امثال آن. آب و شیره پاره ای میوه ها چون به و سیب و آلبالو و غیره که جوشانند تا به قوام لرزانک و راحة الحلقوم و زفت تر آید. عقید. معقود، و آن شیره بهی و سیب و امثال آن است که با شکر به جوشانیدن به قوام آرند: عقیدالسفرجل ، مجسمه به . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مجسمه. [ م ُ ج َس ْ س ِ م َ / م ِ ] ( اِخ ) عموم فرقی که در توحید به تجسیم قائل بودند و از شیعه نیز جماعتی به این عقیده منسوب شده اند. ( خاندان نوبختی ص 263 ) . گروهی هستند که گویند حق عزاسمه جسم است و گفته اند مرکب از گوشت و خون باشد. مقاتل بن سلیمان یکی از گویندگان این خرافه است و پاره ای گویند نوری است که می درخشد مانند رشته سیم سپید و پاره ای دیگر از آنان در مقام مبالغه برآمده و گویند بر صورت آدمی است و هیکل او جوان امردی را ماند که موی بسیار مجعدی دارد. . . ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . فرقه ای از متکلمانند که گویند خدای جسم است چنانکه بندگان ، و برخی گویند بر شکل امردان خوش ترکیب است. ( فرهنگ علوم نقلی و ادبی ، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ) : و همه مشبهه و مجسمه و مجبره و قدریه از نسل ایشانند. ( کتاب النقض ص 470 ) . و مجبره و اشاعره و. . . مجسمه خود را از جمله شافعی خوانند. ( کتاب النقض ص 492 ) . و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 287 شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه
پیکرنما