مجسم کردن


    represent
    capture
    dramatize
    embody
    incarnate
    visualize
    picture

فارسی به انگلیسی

مجسم کردن در نظر
envisage

مجسم کردن دوباره
relive

مترادف ها

epitomize (فعل)
خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن

character (فعل)
نوشتن، مجسم کردن

figure (فعل)
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن

depict (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن

image (فعل)
مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسمساختن

picture (فعل)
نقاشی کردن، مجسم کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن

embody (فعل)
در برداشتن، مجسم کردن، متضمن بودن، جسم دادن

portray (فعل)
مجسم کردن، توصیف کردن، تصویر کشیدن

depicture (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن

incarnate (فعل)
مجسم کردن، صورت خارجی دادن

پیشنهاد کاربران

بپرس