مجزا کردن


    disconnect
    fence
    seclude
    segregate
    separate
    immure
    insulate
    sequester

فارسی به انگلیسی

مجزا کردن با دیوار
partition

مترادف ها

knock down (فعل)
گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سخت زدن

divide (فعل)
جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن

separate (فعل)
جدا کردن، تفکیک کردن، مجزا کردن، سوا کردن

segregate (فعل)
جدا کردن، مجزا کردن، تبعیض نژادی قائل شدن

decollate (فعل)
سر بریدن، گردن زدن، مجزا کردن، ورق ورق کردن، بی سر کردن

isolate (فعل)
مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن

disassemble (فعل)
مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن

insulate (فعل)
جدا کردن، مجزا کردن، بصورت جزیره دراوردن، عایق کردن، روپوش دار کردن، با عایق مجزا کردن

disassociate (فعل)
جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن

draw off (فعل)
کاستن، جدا کردن، کم کردن، مجزا کردن، دور کردن از

excide (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، مجزا کردن

seclude (فعل)
جدا کردن، مجزا کردن، منزوی شدن، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس