absorb, allure, attract, enchant, fascinate, magnetize, prepossess, entrance, take
مجذوب کننده
fascinating, inviting, prepossessing
مترادف ها
attracted(صفت)
مجذوب
engrossed(صفت)
مجذوب، کاملا اشغال شده، انحصار شده
drawn(صفت)
مجذوب
possessed(صفت)
مجذوب
spellbound(صفت)
مجذوب، مفتون، مسحور، افسون شده
پیشنهاد کاربران
مجذوب. [ م َ ] ( ع ص ) کشیده شده. ( آنندراج ) . کشیده شده و جذب شده. ( ناظم الاطباء ) . کشیده. درکشیده. بکشیده. آهنجیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : سوم آنکه آن مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده او شود و او را هاضمه خوانند. ( چهارمقاله ص 9 ) . || برکشیده و پیش کشیده و به خود کشیده. || کاسته شده و کم شده. ( ناظم الاطباء ) . || ربوده شده. ( آنندراج ) . بیخودگشته. ( ناظم الاطباء ) . شوریده شیدا. شیفته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || ( اصطلاح تصوف ) صوفیه گویند مجذوب کسی است که حق عز اسمه او را برای خود برگزیند و برای حضرت انس خود اختیار کند و او را به آب قدس تطهیر سازد تا حائز مواهب و عطایای ربانی وفائز جمیع مقامات و مراتب سبحانی گردد بدون تحمل رنج و مشقت کسب ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . کسی است که او را خدای متعال برای خود برگزیده و پاک گردانیده باشد و او بدون رنج و جهد و کوشش به تمام مقامات و مراتب عالیه برسد. ( فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ) . چون یکی را از آدمیان جذبه حق در رسدبیشتر آن باشد که از آن �حال � باز نیاید و در همان مرتبه از این عالم برود این چنین کس را مجذوب گویند. بعضی کسان باشند که از حال مذکور باز آیند و از خودبا خبر شوند، اگر سلوک را تمام کنند این چنین کسان را مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کنند و سلوک تمام کنند آنگاه جذبه حق به ایشان رسد این چنین کسان را سالک مجذوب گویند. ( شرح اشعةاللمعات ص 143، 144 ) . ... [مشاهده متن کامل]
در اصطلاح صوفیه ، کسی که او را جذبه دست داده و گاهگاه از او سخنانی بلند یا خبری از مغیبات شنیده شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به تعریفات جرجانی شود. - مجذوب مطلق ؛ دراصطلاح سالکان مجذوب مطلق آن را گویندکه معارف و ترخان حق اند و تکلیف بر ایشان نیست ، چه تکلیف بر عقلاست و ایشان مجانین اند و انکار این جماعت نمی توان کرد و بر ایشان اقتدا هم نشاید نمود که لایقتدی بهم و لاینکر علیهم و محقق صوفیه این طایفه را کامل نمی نامند چه ایشان در مقام سکر و فنا جمعند و مرتبه کمال به بقا بعد الفناو صحو بعدالمحو و جمع الجمع است و به مرتبه ای که ختم محمدی است علیه السلام ایشان نرسیده اند. ( آنندراج ) . کسی است که بعد از فناء بالکل مسلوب العقل شود و در آن سکر و بیخودی بماند در این صورت قلم تکلیف از او برداشته شود. این گروه مجانین حق اند. ( فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سید جعفر سجادی ) . و رجوع به شرح گلشن راز ص 285 شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مجذوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بایسیک bāysik ( بایس از سنسکریت: bhāka: جذب پسوند پهلوی �یک� )