مجبور

/majbur/

    compelled
    forced
    obliged
    bound
    constrained
    bounden

فارسی به انگلیسی

مجبور به رفتن کردن
hale

مجبور به سکوت کردن
silence

مجبور بودن
get

مجبور کردن
coerce, compel, constrain, force, oblige, dragoon, whip, sandbag

مجبور کننده
compulsory

مترادف ها

constrained (صفت)
مقید، مجبور

compeled (صفت)
مجبور

forced (صفت)
مجبور

compelled (صفت)
مجبور

obliged (صفت)
مجبور، ممنون

پیشنهاد کاربران

واداشتن
واژه مجبور
معادل ابجد 251
تعداد حروف 5
تلفظ majbur
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مَ ) [ ع . ] ( اِمف . )
آواشناسی majbur
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
دوست شما اشتباه گفتید این واژه صد درصد عربی است.
واژه مجبور پارسی است. چون عربی آن قسری می شود این واژه یعنی مجبور صد در صد پارسی است.
کسی که کار دیگه ای را یا راه دیگه ای را نمی تواند اختیار کند و برگزیند
مجبور کردن: وادار کردن، واداشتن
مجبور بودن: ناچار بودن
مجبور شدن: ناچار شدن
واژه مجبور تازی است و نیک است در جای آن واژگان پارسی:
ناچار
بایسته
زورکار
ناگزیر
وادار
بی چاره
. . .
ب کار گرفته شود.
مجبور کردن یا مجبور نکردن آدما به کاری .
اجبار، به زور،
بله همتون درس گفتید
اجبار کردن به کاری هم میشود
در پهلوی " أچارگ" برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.
اجبارشده
زورین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس