مثل

/masal/

    as
    like
    accordingly
    likeness
    peer
    match
    ideas
    parable
    proverb
    example
    adage
    akin
    ilk
    like _
    saw
    up
    parabel
    picture

فارسی به انگلیسی

مثل اجر
brick

مثل ادم بالغ
grown-up

مثل اسب صدا کردن
neigh

مثل اینکه
it seems as if, like, must

مثل اینکه یک سیب را دونیم کرده اند
they are as like as two peas in a pod.

مثل باد رفتن
breeze

مثل برق
pronto, zing

مثل برق راه انداختن
shoot

مثل برق رفتن
barrel, zip

مثل پیر دخترها
spinsterish

مثل تخم جن
puckish

مثل حاجی فیروز
buffoonish

مثل خر کار کردن
slave

مثل خوک
hoggishly

مثل دخترها
girlish

مثل دسته گل
squeaky-clean

مثل دیگران کردن
mainstream

مثل روز اول
mint

مثل ریگ خرج کردن
to spend like water

مثل سرباز رفتار کردن با
regiment

مترادف ها

adage (اسم)
ضرب المثل، مثل، امثال و حکم

proverb (اسم)
ضرب المثل، مثل، مثال، گفتار حکیمانه

example (اسم)
مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

maxim (اسم)
مثل، پند، اصل، قاعده کلی، گفته اخلاقی

exemplar (اسم)
مثل، نظیر، مثال، نمونه، نسخه، ملاک، سرمشق

like (حرف اضافه)
مثل، چنانکه، چون، سان، چنان

like (حرف ربط)
مثل

پیشنهاد کاربران

واژه مثل
معادل ابجد 570
تعداد حروف 3
تلفظ masal
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَمثال]
مختصات ( مَ ثَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی masal
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
برنمودار ؛ شبیه. به سان :
برنمودار چرخ صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام.
نظامی.
عین چیزی و بدون تفاوت با آن
مَثَل:مثل در لغت عرب هر سخنی است که حقیقتی را مجسم سازد ، و یا چیزى را توصیف کند ، و یا چیزى را به چیز دیگر تشبیه نماید .
( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 440 )
مثل
Like
ند ، آسا
آسا
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.

از قبیل . . . . . . . . . . . .
در حکمِ . . . . . . . . .
چو، بسان، مانند، به نمونه
درست مثل یک پزشک
نمونه، مانند، داستان
حکایت، داستان کوتاه
مثال
حکایت، افسانه
مانند like

مانند، شبیه، ند، آسا، وار، الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، حکم، فرمان، تصویر، تمثال، مثل ها | حکایت، افسانه، قصه، پند، اندرز، عبرت، ضرب المثل، مثال، نمونه، حالت، وضعیت
شبیه به هم - نمونه
عین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس