متوقف

/motevaqqef/

    halting
    staying
    stopped
    standing still
    insolvent
    coming to a standstill
    who hasceased payment

فارسی به انگلیسی

متوقف شدن
cease, stand, stay

متوقف شدن به طور موقتی
halt

متوقف شدن کشتی بادبان دار
becalm

متوقف شدنی
unstoppable

متوقف نکردنی
unstoppable

متوقف کردن
abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, stay, suspend, terminate, kill, rein, turn

متوقف کردن به طور موقتی
halt

متوقف کننده
stopper

مترادف ها

staying (صفت)
متوقف

پیشنهاد کاربران

وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ24
فکر میکنی هر پنداری، گفتاری، کرداری، رفتاری، نوشتاری، . . .
که کردی بدون پرسش وبازپرسی و. . .
بدون کتاب وحساب . . .
هرچی میلته!
بیدار شی!
او را متوقف کنید
جلوی او را بگیرید
حملات وحشیانه را متوقف کنید
جلوی حمله های وحشیانه را بگیرید
ماشین را متوقف کنید
ماشین را نگه دارید
. . .
ایستا
وقتیکه اسم الله نوشتم، زندگیم شروع شد.
ووقتیکه نامم گفتم، زندگیم مُتَوَقِّف شد!
. . .
مُعَطَّل
درمانده
عاجز
. . .
Pause
در حقوق به معنای فرد ورشکسته.
مُتِوَقِّف
بازایستاده ، بازایستانده
متوقف کردن = بازایستاندن
مامور پلیس ماشین را متوقف کرد = شهربان خودرو را بازایستاند/ بازایستانده کرد.
متوقف کند_به ایستاند
بی حرکت

بپرس