چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان خویش را در دامن حکایت ما چنگ می زنند. مجد همگر ( از آنندراج ) .
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
به ریش کسی نگریستن ؛ کنایه از متوسل شدن بدو. توقع داشتن از وی : با در و دشت ساز خاقانی خانه و خوان ناسزا منگر تا برون ریشه گیا بینی ز اندرون ریش ده کیا منگر. خاقانی.