متورم شدن


    swell
    to be inflated
    to swell

مترادف ها

distend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن

bulge (فعل)
باد کردن، متورم شدن، جلو دادن

inflate (فعل)
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، پر از باد کردن

swell (فعل)
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن

پیشنهاد کاربران

صورتم متورم شده
خیز افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. ( یادداشت مؤلف ) .

بپرس