متوجه

/motevajjeh/

    attentive
    centered
    conscious
    intent
    careful
    taking
    notice
    [o.s.] turning the face

فارسی به انگلیسی

متوجه چیز دور دست شدن
descry

متوجه چیزی شدن
switch

متوجه ساختن
to remind, to notify, to aim

متوجه ساختن با تکان دادن دست یا پرچم
flag

متوجه شدن
dig, discover, fall, observe, remark, see, shift, strike, spy, suss

متوجه شدن از دور
espy

متوجه شدن به
to furn to, to face, to address, to take rotice of

متوجه شدن به سویی
cock

متوجه نشدم
i didnt notice it, i didnt understand

متوجه نشدن
overlook

متوجه کردن
aim, direct, set, shift, turn

متوجه کردن به
fix

مترادف ها

careful (صفت)
بیمناک، دقیق، ساعی، مواظب، متوجه، محتاط، بادقت، با احتیاط

alert (صفت)
زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط

advertent (صفت)
دقیق، مواظب، متوجه

attentive (صفت)
مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت

mindful (صفت)
مواظب، متوجه، اندیشناک، متفکر، در فکر

facing (صفت)
متوجه

heedful (صفت)
مواظب، متوجه

setting off (صفت)
متوجه، عازم

پیشنهاد کاربران

متوجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
پامیال pāmyāl ( پشتو: pāmyāli )
پاماک ( پشتو با پسوند پهلوی آک )
ماپاک māpāk ( سغدی: māpāy با پسوند پهلوی آک )
آمساک āmsāk، ( سغدی: āmsā با پسوند پهلوی آک ) .
متوجه یعنی آگاهی
این کلمه به معنی درک کردن و فهمیدن می باشد
کسی کهموضوات را دریافته و درک کرده و در عواقب امور می اندیشد و راه صحیح را بر می گزیند.
درک کرده
چگونه متوجه شدی. چگونه دریافتی
متوجه میشوید
در خواهید یافت
میشه یه نفر برای متوجه هم خانواده بگه
آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار
در حال توجه کردن
نگریسته
بسویِ/ رو بسویِ
می توان بجای فراز �متوجه شد/شدم و . . . � از واژه های دید/ دیدم و . . . سود برد.
متوجه عامیانه = حالی
معطوف
در پارسی " نمیده " از بن نمیدن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
نمیدگان = متوجهات
نگرورز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس