افتاده حال . [ اُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) متواضع. فروتن . ساکت . آرام . و رجوع به افتاده حالی شود.
لوتی خاکی بیمولا
خاک نهاد. [ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از آدمی خلیق و متواضع : هر خاک نهادی که خموش است در این بزم چون کوزه ٔ سربسته پر از باده ٔ ناب است . صائب ( از آنندراج ) .
یعنی فروتن
فروتن. . .
خودشکن
کسی که در رفتار وکردارش تکبّر و غرور نباشد
انسان خاکی وبی آلایش ، خودمونی. . . .
متواضع: مثبت گرا
مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم. ( سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 130 ) . و رجوع به تواضع شود. || خلیق و خوش خلق. || نوازنده و مهربانی کننده. ( ناظم الاطباء )
فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده. ( آنندراج ) ( از ) . فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده. فرمان بردار و با خوع و احترام کننده و باادب و ملایم.