متلاشی شدن


    decay
    decompose
    destroy
    disintegrate
    dissolve
    shatter
    squash

مترادف ها

decompose (فعل)
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن

fragment (فعل)
خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن، ریز کردن

disintegrate (فعل)
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن

crack up (فعل)
خرد شدن، خنده کردن، متلاشی شدن

splinter (فعل)
متلاشی شدن، متلاشی کردن، تراشه کردن

disjoint (فعل)
متلاشی شدن

پیشنهاد کاربران

batter
کوباندن،
( مکرر ) ضربه زدن، پیاپی زدن،
خراب کردن،
داغان کردن
e. g. the ship was being battered by the waves
کشتی داشت زیر کوبش های امواج متلاشی می شد.

بپرس