متفرق شدن


    scatter
    to be dispersed or scattered

مترادف ها

be dispersed (فعل)
متفرق شدن

پیشنهاد کاربران

از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .

بپرس