متعهد کردن


    commit
    obligate

مترادف ها

federate (فعل)
متعهد کردن، هم عهد کردن، تشکیل کشورهای متحد دادن

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس