متعلق

/mote~alleq/

    appurtenance
    belonging
    pertaining
    dependent
    pertining

فارسی به انگلیسی

متعلق به
an _, ic _

متعلق به نسل بعد از جنگ جهانی دوم
baby boomer

متعلق بودن
pertain

متعلق بودن به
appertain, belong

مترادف ها

dependent (صفت)
تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل

attached (صفت)
وابسته، پیوسته، ملازم، دلبسته، مربوط، متعلق، علاقمند

belonging (صفت)
متعلق، وابسته ها

depending (صفت)
مربوط، متعلق

پیشنهاد کاربران

قد بلند و سفید پوست
برای امشب شروع ۴۸ساعت باهم باشم
نسبت پذیر. [ ن ِ ب َ پ َ ] ( نف مرکب ) قبول نسبت کننده . تعلق پذیر. مربوط. متعلق :
همه بود را هست اوناگزیربه بودِ کس او نیست نسبت پذیر. نظامی .
علاقه دار
یک همدم
دارابودن_چسبیده
دارا بودن_چسبیده_
متصل. وابسته
از آنِ. . . مالِ
دارای صاحب
همپذیر/ هم پذیر
وابسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس