متشکل

/moteSakkel/

    formed
    organized
    consisting
    composed
    figured

فارسی به انگلیسی

متشکل از
built-up

متشکل از چندین قلعه
castellated

متشکل از ذرات ریز و به هم فشرده چوب و سنگ
closegrained

متشکل از سناتورها
senatorial

متشکل از قطعات ریز
bitty

متشکل از گزینگران
electoral

متشکل از گویچه
globular

متشکل از واژه های تک هجایی
monosyllabic

متشکل بودن از
comprise, consist, constitute

متشکل سازی در اتحادیه
unionization

متشکل شدن
organize

متشکل کردن در اتحادیه کارگری
organize

مترادف ها

formed (صفت)
متشکل

organized (صفت)
متشکل، سازمان یافته

پیشنهاد کاربران

متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) صورت گیرنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تشکل شود.
متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک َ ] ( ع ص ) انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . انگور نیم رسیده. ( ناظم الاطباء ) . || صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به ماده قبل شود. || مأخوذ از تازی ، تغییر صورت داده و خوشگل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) .
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا

🇮🇷 همتای پارسی: برپاییده 🇮🇷
پدید آمده، پدیدار شده، ساخته شده
به معنی شامل بودن
دربرگیرنده، دارای