animate, mobilize
متحرک
/moteharrek/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
محرک، متحرک، سیار، سایر
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه
متحرک، سیار، قابل تحرک، قابل حرکت
متحرک
متحرک، سیار، گردنده، گردشی
متحرک، سیار، گردنده
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد
متحرک، راه رونده، وابسته به فلسفه ارسطو، گردش کننده
متحرک، شیب دار، مدرج
محرک، متحرک، حرکت دهنده، وابسته به تحرک
متحرک، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، جنبده، نقص تحرک
متحرک
متحرک، چادر نشین، وابسته به کوچگری
متحرک، سیار
پیشنهاد کاربران
بیسکون. [ س ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی سکون ) جنبان. متحرک. ( ناظم الاطباء ) . || مشوش. مضطرب. بی آرام :
هر جا که دلی است در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد.
حافظ.
|| کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. ( غیاث ) . شوخ که در هیچ جا قرار نگیرد. ( آنندراج ) . رجوع به سکون شود.
هر جا که دلی است در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد.
حافظ.
|| کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. ( غیاث ) . شوخ که در هیچ جا قرار نگیرد. ( آنندراج ) . رجوع به سکون شود.
مرده متحرک
تحریک شده
متحرک
منقول
جنبان، پویا، پوینده، جنبنده، حرکت دار
سیار
حرکت دار
موتور متحرک
driving force