متحد شدن


    band
    combine
    confederate
    conjoin
    team
    unify
    unite
    ally

مترادف ها

combine (فعل)
بهم پیوستن، مخلوط کردن، ترکیب کردن، متحد شدن، امیختن ترکیب شدن

band (فعل)
متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن

federalize (فعل)
متحد شدن، ائتلاف کردن، فدرال شدن یا کردن

پیشنهاد کاربران

forge a relationship/alliance/link etc ( with somebody )
درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دلی را با دلی چون درهم افتد
همی آوازه ای در عالم افتد.
( سندبادنامه ) .
یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ) .
عقد اتحاد
وارد اتحاد شدن با کسی/چیزی
دست به یکی _دست به یکی شدن

بپرس