دشمن متخاصم = پتیارمند
دوست متحد = هیارمند
متحد. [ م ُت ْ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) ( از �و ح د� ) یکی شده. ( آنندراج ) . پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده. ( ناظم الاطباء ) :
پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب ، لب او دو نیمه بود. ( قراضه طبیعیات ص 46 ) .
... [مشاهده متن کامل]
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان های مردان خداست.
مولوی.
باشد که طالب و مطلوب متحدباشند. ( اوصاف الاشراف ) .
- متحدالزمان ؛ یک زمان. ( فرهنگستان ایران ) .
- متحدالشکل ؛ هم شکل. همسان.
- متحدالمآل ؛ بخشنامه. ( فرهنگستان ایران ) .
- متحد شدن ؛ پیوسته شدن ، متفق شدن و یکی گشتن. ( ناظم الاطباء ) : و فرونریزد تا به روزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است. . . ( قراضة طبیعیات ) .
- متحد کردن ؛ پیوسته و متصل کردن و متفق نمودن و یکی کردن. ( ناظم الاطباء ) .
- متحد گردیدن ؛ متحد شدن : و چون آتش بدو متحد و متداخل گردد بیاض ضوء او بر سرخی غالب گردد. ( قراضه طبیعیات ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
Associate
همپشت
آمیخته واژه ی �همپشت� را بجای واژه ی از ریشه عربی �متفق� بکار برده ام؛ آن را می توان بجای واژه ی �متحد� نیز بکار برد.
برگرفته از پی نوشت نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/12/blog - post. html
متکی به هم
متحد از وحدت و واحد میاد ولی متفق از اتفاق و توافق و موافقت میاد پس متحد یعنی کاملا باهم یکی اند ولی متفق یعنی تو یه قضیه خاص توافق نظر دارن
جمله سازی با کلمه متحد
متحدان: دوستان همبسته
همره
یکی، موتلف، متفق، هماهنگ، هم پیمان، هم دل، همراه، هم رای، هم عهد
در زبان پارسیگ یا پارسی میانه یا پهلوی به دوست ( ویکان Vikan ( پهلوى: دوست، متحد، همکار ) گفته میشد پس به جای متحد میشود گفت ویکان
هم پیمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)