مایه

/mAye/

    tonality
    basis
    capital
    cause
    source
    basic knowledge
    background
    ferment
    leaven
    yeast
    stuff
    batter
    dough
    key
    meat
    tone
    vaccine
    funds
    [fig.] source
    grounding
    [med.] vaccine
    key or pitch

فارسی به انگلیسی

مایه ابجو
yeast, barm

مایه ابرومندی
honor

مایه ابزار
capital goods

مایه ارزو
hope

مایه اصلی در اثار هنری و ادبی
motif

مایه افتخار
credit, honor, ornament, pride

مایه امید
hope

مایه انزجار
abomination, hate

مایه تباهی
destruction

مایه ترس و انزجار
horror

مایه تسلی
comfort, balm, consolation, solace

مایه تنفر
anathema, aversion

مایه حسرت
envy

مایه حواس پرتی
distracting

مایه خرسندی
enjoyment, satisfaction

مایه خنده
joke, laugh, laughingstock, sport, laughing - stock

مایه خوشنودی
gratification

مایه خوشی
felicity, fun, joy

مایه دادن
capitalize

مایه دار
dense, nutrient, rich, stiff, possessing the necessary funds, well-grounded, strong

مترادف ها

stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

principal (اسم)
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

ferment (اسم)
مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

tonality (اسم)
اهنگ، مایه، رنگ پذیری، چگونگی صدا

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

funds (اسم)
مایه

vaccine (اسم)
مایه، واکسن، مایه ابله

whey (اسم)
مایه، کشک، اب پنیر، شیر چرخ کرده، پنیر اب

yeast (اسم)
مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار

key (اسم)
راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی

leaven (اسم)
مایه، خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش

پیشنهاد کاربران

مایه=Matter
مایه بنیاد همه چیز است، و ما امروز عربی شده این واژه را بیشتر از خودش به کار می بریم ( ماده ) .
ماده در پارسی همان نر و ماده است، و بن همه چیز مایه می باشد.
هر آن کس که دارد روانش خرد
سرِ مایه ی کارها بنگرد
فردوسی
باعث، سبب
سبب، باعث، مایه خوشحالی:سبب خوشحالی
معنی مایه می شو:مقدار یا اندازه
نشات
برابر پارسی واکسن

سبب ، باعث ، مثال مایه ی افتخار = سبب افتخار ، باعث افتخار
نحل ، ام ، اساس، شالوده، آلت، ابزار، ادات، افزار، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن
مایه
دکتر کزازی در مورد واژه ی مایه می نویسد : ( ( مایه در پهلوی مایگ māyag و مادگ mādag بوده است . ) )
ز آغاز باید که دانی درست،
سر ِ مایه ی گوهران، از نخست؛
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
...
[مشاهده متن کامل]

بدان تا توانایی آمد پدید
معنی بیت : برای شناختن آفرینش نخست می باید چهار آخشیجان را بشناسی که پدیده های جهان از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر پدیدار شده اند . آفریدگار از نیست هستی را پدید آورده است ، تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار به دارد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

به زبان قمی یعنی عصبانی
مایه :[ اصطلاح تخته نرد] مهره ای که به صورت یدکی بر روی دومهره خود یا تک باشد و با تاس بعدی آماده ی گرفتن خانه های آزاد باشد.
ماده ( material )
ام
نحل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس