مالیدن


    to rub
    wipe
    sweep
    pass
    stroke

فارسی به انگلیسی

مالیدن با پنجه
paw

مالیدن با چیز کثیف
smear

مالیدن با صدای خش خش
grate

مالیدن برروی چیزی
spatter

مالیدن به
application, apply, face

مالیدن به طور سطحی و ملایم
brush

مالیدن تند و سطحی
dab

مالیدن خمیر
knead

مالیدن رنگ
daub

مالیدن گل
knead

مالیدن محکم
scrub

مالیدن و به خورد دادن
rub

مالیدن و پخش کردن
spread

مالیدن و رد شدن
shave

مالیدن و وارد کردن
rub

مترادف ها

rub (فعل)
پاک کردن، ساییدن، مالیدن، ساییده شدن، اصطکاک پیدا کردن

scrub (فعل)
تمیز کردن، خراشیدن، مالیدن، ستردن، خراش دادن، مالش دادن

curry (فعل)
شانه یا قشو کردن، مالیدن، پرداخت کردن چرم

knead (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن

daub (فعل)
اندودن، مالیدن، ناشیانه رنگ زدن

polish (فعل)
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مالیدنمالیدنمالیدنمالیدن
منبع عکس. فرهنگ پاشنگ
مالیدنمالیدنمالیدنمالیدن
واژه مالیدن
معادل ابجد 135
تعداد حروف 6
تلفظ mālidan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: mālitan]
مختصات ( دَ )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
در زبان محاوره ای و امروزی به معنای پاچه خواری و چاپلوسی نیز به کار می رود.
ظاهرا در تداول عامه به معنای : تلف کردن و از بین بردن فرصت است.
مثلا: "مالیدی رفت". یعنی فرصت را ضایع کردی
سودن
Fondle
مالیدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " مالیدن" می نویسد : ( ( مالیدن در پهلوی در ریخت مالیتن mālītan بکار می رفته که مشتن muštan بوده است. ) )
( ( که فرمان دهد تا سر کتف اوی
ببوسم، بمالم بر او چشم و روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )

بپرس