مالیدن


    to rub
    wipe
    sweep
    pass
    stroke

فارسی به انگلیسی

مالیدن با پنجه
paw

مالیدن با چیز کثیف
smear

مالیدن با صدای خش خش
grate

مالیدن برروی چیزی
spatter

مالیدن به
application, apply, face

مالیدن به طور سطحی و ملایم
brush

مالیدن تند و سطحی
dab

مالیدن خمیر
knead

مالیدن رنگ
daub

مالیدن گل
knead

مالیدن محکم
scrub

مالیدن و به خورد دادن
rub

مالیدن و پخش کردن
spread

مالیدن و رد شدن
shave

مالیدن و وارد کردن
rub

مترادف ها

rub (فعل)
پاک کردن، ساییدن، مالیدن، ساییده شدن، اصطکاک پیدا کردن

scrub (فعل)
تمیز کردن، خراشیدن، مالیدن، ستردن، خراش دادن، مالش دادن

curry (فعل)
شانه یا قشو کردن، مالیدن، پرداخت کردن چرم

knead (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن

daub (فعل)
اندودن، مالیدن، ناشیانه رنگ زدن

polish (فعل)
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن

پیشنهاد کاربران

واژه مالیدن
معادل ابجد 135
تعداد حروف 6
تلفظ mālidan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: mālitan]
مختصات ( دَ )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
در زبان محاوره ای و امروزی به معنای پاچه خواری و چاپلوسی نیز به کار می رود.
ظاهرا در تداول عامه به معنای : تلف کردن و از بین بردن فرصت است.
مثلا: "مالیدی رفت". یعنی فرصت را ضایع کردی
سودن
Fondle
مالیدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " مالیدن" می نویسد : ( ( مالیدن در پهلوی در ریخت مالیتن mālītan بکار می رفته که مشتن muštan بوده است. ) )
( ( که فرمان دهد تا سر کتف اوی
ببوسم، بمالم بر او چشم و روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )

بپرس